«به امام سلام برسان»، این جمله کوتاه به نقل از یک رزمنده نوجوان بسیجی، اولین خبری است که در نخستین مأموریت خبری خود که پوشش عملیات بدر بود، نوشتم.

اسفند سال 1363 تازه دوره آموزشی خبرگزاری جمهوری اسلامی را در اصفهان تمام کرده بودم که به تهران فراخوانده شدم.

آن روزها خبرگزاری خوابگاهی نداشت و یاد دارم که دو سه شب را در گوشه‌ای از اتاق پر سرو صدای تلکس به صبح رساندم تا اینکه گفتند قرار است برای پوشش عملیاتی به همراه گروهی از همکاران به جبهه اعزام شویم.

سرانجام شامگاهی سوار مینی بوس شدیم و حرکت کردیم.

با آن که تقریبا سراسر نوار مرزی درگیر در جنگ از آخرین پایگاههای عملیاتی در شمال غرب تا جنوبی ترین نقطه مرزی را به عنوان خبرنگار، سرباز و بسیجی در دوران دفاع مقدس حداقل دیده ام اما هنوز هم نمی دانم از کدام مسیر رفتیم که شب هنگامی از پشت جزیره مجنون سردر آوردیم.

به مجنون که رسیدیم عملیات بدر آغاز شده بود.

صبح روز بعد همکاران دو گروه شدند و من به همراه سه نفر از همکاران به شرق دجله رفتیم.

برای رسیدن به شرق دجله تقریبا حدود چهل دقیقه با قایق از میان آب های هورالهویزه گذشتیم که بخش پایانی آن زیر آتش سنگین عراقی ها بود.

کنار خاکریزی که در میان آب زده شده بود پیاده شدیم و در کناره آن به راه افتادیم. آتش عراقی ها خیلی سنگین بود اما بیشتر خمپاره ها داخل آب می افتاد و اگر هم منفجر می شد ترکش های آن شدت چندانی نداشت.

منطقه نه چندان بزرگی شاید به عمق یک کیلومتر حد فاصل آب های هور تا رودخانه دجله در اختیار رزمندگان ایرانی بود. خود را به کانالی که در ابتدای آن زده شده بود رساندیم. روی جای نرمی ایستادم که بعد متوجه شدم یک جسد عراقی است.

آتش توپخانه و خمپاره های عراقی ها بسیار سنگین بود و انواع هواپیماها حتی هواپیماهای ملخی هم با بمباران سنگین زمین را شخم می زدند و دفاع ضد هوایی هم وجود نداشت.

سرانجام عزم را جزم کردیم و به سمت کناره دجله به راه افتادیم.

در میانه راه شهرکی بود که می گفتند محل استقرار افسران عراقی بوده و همه امکانات برای زندگی غیر جنگی در آن وجود داشت.

رزمندگان اسلام عکس های صدام را روی دیوارهای خانه ها به گلوله بسته بودند.

به کناره شرقی دجله که رسیدیم رزمندگان می گفتند که تلاش می کنند که در آن سوی دجله به اصطلاح جا پایی بگیرند.

درگیری بسیار شدید بود و رزمندگان نگران تانک های عراقی بودند که در حال جمع شدن در منطقه و حرکت به سمت خط درگیری و عبور از دجله بودند.

تنها کاری که می شد کرد مصاحبه با رزمندگان بود. در میان آنها که با فاصله نسبتا زیادی در ساحل دجله سنگر گرفته بودند، نوجوانی اهل نجف آباد اصفهان را دیدم که به زحمت پانزده سال داشت.

حال و هوایش را جویا شدم. فقط یک جمله گفت: «سلام مرا به امام برسان».

نمی دانم آن روز این نوجوان از یکی از شدیدترین صحنه های جنگ در دفاع مقدس جان به در برد یا جنازه اش در کنار دجله ماند، اما هنوز صدایش در گوشم است.

اوضاع هر لحظه وخیم تر می شد و فردی که ظاهرا فرمانده آن محور بود به من گفت اگر برای جنگیدن نیامده ای برگرد، نمی توانیم اینجا را حفظ کنیم.

با زحمتی بیشتر از هنگام رفتن به محلی که پیاده شده بودیم بازگشتیم؛ در راه کفشهایم در گل های چسبنده ماند و نتوانستم آنها را بیرون بیاورم، از داخل سنگر عراقی ها یک نیم پوتین برداشتم و پوشیدم.

موقع برگشتن قایق از نیروها پر شد و آب تا لبه آن بالا آمد و قایقران به همین خاطر آرام حرکت می کرد تا آب داخل قایق نیاید.

صلوات فرستادن هم گل کرده بود. یکی طلب صلوات می کرد و به محض اینکه تمام می شد دیگری می گفت به محمد صلوات.

حدود سیزده کیلومتر مسیر آبی را طی کردیم و به پدی که محل سوار و پیاده شدن نیروها برای رفتن به شرق دجله بود رسیدیم.

نزدیک غروب شده بود که هواپیماهای عراقی رسیدند و چنان جهنمی راه انداختند که قابل توصیف نیست.

در این گیرو دار اعضای گروه را گم کردم، درست یادم نیست که چه شد، اما دقایقی بعد کنار جاده ای در حال حرکت بودم.

خودروهای پر از نیرو یا مهمات به سرعت از جاده پر چاله می گذشتند.

بعد هم متوجه شدم که بیشتر رزمندگان یا ماسک بر صورت دارند و یا صورت خود را با چفیه پوشانده اند و برخی هم به من اشاره می کردند که منطقه بمباران شیمیایی شده است. جز قلمی و مقداری کاغذ چیزی همراه نداشتم.

در این هنگام یکی از بچه های لشکر 19 فجر که هم محلی ما در شیراز است با وانت تویوتا رسید و مرا سوار کرد. ماسکی از پشت صندلی برداشت و به من داد.

شب هنگام بود که سرفه کنان به سنگر محل استقرارمان رسیدم. در خاطر دارم که احمد محمد طاهری رییس اسبق خبرگزاری اصفهان که در بسیاری از ماموریت های خبری در جبهه حضور داشت در سنگر بود و وقتی دید سرفه می کنم و اوضاع را برایش تعریف کردم مرا به بهداری برد و یک شربت سالبوتامول به من دادند که در کاهش سرفه موثر بود.

روز بعد گفتند که رزمندگان ایرانی از شرق دجله عقب نشینی کرده اند اما سرسختانه در مجنون می جنگند و مواضع خود را در باران خمپاره ها، توپها و موشکهای یگانهای زمینی و هوایی عراق مستحکم می کنند.

آن روز هم برای انجام مصاحبه با اسرای عراقی در منطقه پراکنده شدیم و بعد به اهواز بازگشتیم.

حاصل کار در روز اول خبری از بمباران شدید عراقی ها بود که استفاده نشد و تنها ماند یک جمله رزمنده بسیجی که در میان خبرها از آن استفاده کردند.

منبع: ایرنا

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.