نهج البلاغه به عنوان یک اساسنامه کامل در زمینه زندگی و مدیریت در امور توسط امیرمومنان علی (ع) برای مسلمانان به یادگار مانده است، اما چرا پیروان حضرت در عمل از اجرای فرامین آن ناکام ماندند؟ یک سیاستمدار مسلمان چقدر نهج البلاغه را الگوی رفتار سیاسی و مدیریتی خود قرار می دهد؟ چرا امروز بعد از 1400سال از صدور این اساسنامه مسلمانان درگیر عدم پیشرفت و برادر کشی هستند؟

دکتر غلامرضا ظریفیان، استاد تاریخ اسلام دانشگاه تهران، در بازگویی از اخلاق سیاسی نهج البلاغه، رفتار کریمانه، صراحت، شفافیت و اعتماد به مردم را از ویژگی های مورد تاکید امیرالمومنین برای حاکم و سیاستمدار می داند و می گوید: «از نگاه امیرمومنان، هیچ نوع مکر و حیله ای در سیاست نباید نسبت به مردم روا داشته شود.» او معتقد است، غلبه شکل بر محتوا موجب دور شدن جامعه از اصول دینی و عدم تطبیق اندیشه ها با اعمال شده است. او در عین حال راه حل برون رفت از این بحران را بازنگری در فرهنگ عمومی برای پر کردن شکاف بین حکمت نظری و عملی معرفی می کند.

به گزارش جماران، مشروح گفت وگوی شفقنا با دکتر غلامرضا ظریفیان با موضوع «اخلاق سیاسی در نهج البلاغه» در ادامه پیش روی شماست:

با تاملی در نهج البلاغه می توان اولین و مهمترین تاکید امیرالمومنین(ع) را در رعایت اخلاق عنوان کرد. اخلاقی که فردی نیست بلکه وارد سطوح اجرایی و مدیریتی نیز می شود. امیرالمومنین(ع) در جای جای سخنان خود بداخلاقی را از عوامل موثر در بحران های جامعه می داند و سوال من این است که اخلاق اجتماعی و سیاسی مورد تاکید حضرت، وقتی در قامت یک سیاستمدار یا یک مسوول اجرایی وارد می شود چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟

مفهوم سیاست به تعبیری تدبیر منزل یا اداره امور نامیده شده است. در حد یک مفهوم سیاست خلق و خوست؛ بنابراین بحث سیاست در عرصه قدرت و کنشی که میان حاکمان و مردم ایجاد می شود یا بین اجزای حکومت مطرح می شود مفهوم پیدا می کند. اینکه امیرالمومنین در ارتباط با بحث حکومت و سیاست برای حاکمان چه ویژگی را تاکید می کند؛ مفهوم پردامنه ای خصوصا در نهج البلاغه است یعنی امیرالمومنین از زوایای مختلف بحث اخلاق، سیاست و ویژگی های حاکمان را در عرصه سیاست مطرح می کند. امیرالمومنین علی رغم اینکه بحث وصایت و امامت را در مورد خود چندین بار در نهج البلاغه مطرح کردند در واقع بخش ایجابی شخصیت ایشان بحث ولایتی است که چه از طرف رسول و چه از طرف خداوند در دیدگان ما شیعیان بر آن تاکیده شده است، اما تاکید ویژه امیرالمومنین این است که الوالی هوالبشر یعنی والی را در حقوق انسانی هم تراز همه انسان ها قرار می دهد و این نکته بسیار مهمی است؛ بنابراین تعبیر امیرالمومنین ان الوالی بشر است. او همانند همه مردم است و حقوق و مناسبات و آنچه که بر او است همانند دیگران است و هیچ تفاوتی از نظر حقوق، کرامت و منزلت انسانی بین او و مردم نیست که بر او مزیتی چه در ارتباط با حقوق مادی و چه در ارتباط با حقوق کراماتی و رفتاری ایجاد کند. این یک مفهوم بسیار مهمی است که او حاکم و والی را همانند دیگر انسان ها می داند و تمایز را در ارتباط با حقوق مکتسبه ای که مردم به او دادند در نظر می گیرد. در اینکه امیرالمومنین چه ویژگی هایی را برای والی اعتقاد دارد و بر آن تاکید ویژه می کند، اولین اصل والی اصل صداقت است. والی باید یک اصل اخلاقی کاملا بنیادین را رعایت کند. از دیدگاه قرآن و اسلام والی باید منتهای صداقت را با مردم داشته باشد. هیچگونه خلاف صداقتی از والی نباید نسبت به مردم اعمال شود. هیچ نوع مکر و حیله ای در سیاست نباید نسبت به مردم روا داشته شود. وقتی امیرالمومنین تفاوت خودش را با معاویه بیان می کند می گوید: «به خدا قسم معاویه از من زیرک تر نیست او حیله می کند و معصیت می ورزد و اگر نبود که حیله زشت و ناپسند بود من از زیرک ترین مردمان بودم.» بنابراین یک اصل اساسی حاکم صداقت با مردم است. حاکم باید با مردم کاملا کریمانه رفتار کند. کریم یعنی آنگونه ای با مردم رفتار کند که حتی بیش از انتظار مردم باشد. کریم یعنی آنگونه ای می بخشد که بیش از انتظار است. امیرالمومنین نسبت به بحث کرامت بسیار حساسیت دارد و معتقد است حاکمی می تواند نقش اخلاقی خود را ایفا کند که بتواند با این نگاه با مردم برخورد کند و آنها را کریمانه بنگرد و هیچ گونه ذلت و خواری را برای مردم نخواهد بنابراین امیرالمومنین در نهج البلاغه صراحتا می گوید: «مرگ را می پسندم اما تن دادن به پستی را برای هیچکس نمی پسندم.» یعنی مرگ بهتر از این است که انسان خار شود. بنا به روایت های تاریخی می بینند عده ای در رکاب ایشان در حال پیاده رفتن هستند در حالی که ایشان سواره هستند و بقیه پیاده مسیر را طی می کنند و در آن واقعه تاریخی در الانبار صراحتا نقل می کنند در نهج البلاغه حکمت 322 و به آن کسی که در کنار ایشان پیاده می رود می گوید: «بازگرد که پیاده رفتن چون تویی با چون منی موجب فریفته شدن والی و سبب خاری مومن است.» یعنی حتی حاضر نیستند ایشان سواره باشند و کسی پیاده رود بنابراین دومین ویژگی والی را امیرالمومنین حفظ حرمت انسانها می داند و هرگونه رفتاری که موجب خدشه به این حرمت شود را رد می کنند.

چه مثال های دیگری از برخورد کریمانه ایشان و مبتنی بر کرامت انسانی مورد تاکید حضرت وجود دارد؟

برای مثال حضرت علی بسیار علاقه مند به ابو الاسود الدؤلی بود. او فردی بسیار نزدیک به حضرت بود و حضرت ایشان را به عنوان قاضی منصوب و در مدت کوتاهی او را عزل کرد. ابوالاسود نزد امام علی آمد و پرسید چرا من را عزل کردی، من که خیانت و اشتباهی را مرتکب نشدم. این عزل برای من آثاری دارد. امیرالمومنین(ع) در مورد چنین دوستی که به او اعتماد داشت و معتقد بود او جنایت و خیانت نکرده است؛ علت عزل را اینگونه بیان کرد: «انی رایت کلامک یعلو کلام خصمک» به این دلیل تو را عزل کردم که دیدم صدای تو که حاکم و قاضی هستی از صدای مراجعه کننده تو یا متهم بالاتر بود. این بسیار عجیب است! یعنی امیرالمومنین برای حاکم قایل نیست که حتی صدایش را بلندتر از متهم یا مراجعه کننده کند و در عمل هم این را نشان می دهد. کسی که او را دوست دارد و نه جنایت کرده و نه خیانت، صرفا به دلیل بالابردن صدایش عزل می کند بنابراین بحث کرامت بحث بسیار عمیقی است و ریشه های عمیق در بحث رحمت الهی و در دوستی ورزیدن دارد. تعبیری که امیر به مالک می کند و می گوید:«مالک مراقب باش که وجود تو باید لبریز از محبت به مردم شود. مراقب باش و همچون جانوری درنده نباش که خوردنشان را غنیمت شمری. زیرا مردم دو دسته اند دسته ای برادر دینی تو و دسته ای دیگر در آفرینش با تو همانند.» بحث کرامت بسیار بحث درازدامنی است و امیرالمومنین برای حاکمان والی معتقد است علاوه بر صداقت باید کرامت را به خوبی بیان کنند.

اگر بخواهید چند عنصر اصلی از اخلاق سیاسی مورد اشاره حضرت امیر را نام ببرید به چه موارد دیگری اشاره می کنید؟

نکته مهم دیگر شفافیت در حکومت است. امیرالمومنین معتقد است حاکم باید دارای شفافیت باشد و این شفافیت به گونه ای باشد که مردم با او احساس چندگانه ای نکنند و احساس کنند همانگونه ای که می اندیشد می گوید و این را هم به صراحت بیان می کند. به همین دلیل امیرالمومنین به مالک می گوید می فرماید:«اگر مردمان بر تو گمان ستم برند، عذر خود را آشکارا با آنها در میان گذار» یعنی وقتی احساس ستم کردند تو صریح به آنها دلایلت را بگو و با این کار آنها را از بدگمانی درآر که با این رفتار خود را به تربیت اخلاقی خوی داده باشد. یعنی صراحتا بگو من به این دلیل این کار را کردم تا مردم نسبت به تو بدگمان نشوند و «با مردمان مدارا کرده و با عذری که می آوری بدانچه خواهی رسیده و آنها را به راه حل درآورده پنهان نکن» یعنی مسایل را از مردم مخفی نکن. بعد از صراحت اصل بعدی بحث اعتماد است، به مردم باید اعتماد کرد و به آنها غیر از برخی اسرار نظامی که طبیعتا ایجاب می کند به دلایل خاصی با مردم در میان نگذاشت غیر از آن باید به مردم اعتماد کرد و آنگونه که هست کار را بیان کرد. به همین دلیل صراحتا می گوید: «حقی که شما بر عهده من دارید این است که چیزی را از شما مخفی ندارم جز اسرار جنگ و کاری را بی مشورت شما نکنم جز اجرای حکم خدا». آنجایی که حکم خدا روشن است دیگر نیازی به مشورت ندارد کسی که فردی را کشته و حکمش قصاص است دیگر مشورت نمی خواهد، زیرا حکم مشخص است؛ بنابراین بحث صراحت و شفافیت و اعتماد به مردم یکی از ویژگی های حاکم و سیاستمداران است. مساله دیگر که امیرالمومنین بسیار به آن تاکید و راجع به آن بحث کرده است بحث حقوق بشر است؛ یعنی در 1400سال پیش در نهج البلاغه در این عرصه زمینه های مهمی باز شده است. بحث حقوق متقابل، یعنی حاکم باید اولا حق مدار باشد و در عین حال حقوق متقابل را برای خود و مردم و حقوق اقلیت های دینی را پاس بدارد. اینگونه نیست که کسی حاکم شد حق یکطرفه داشته باشد، بلکه حق یک امر دو طرفه و یک جاده دو طرفه است. همانگونه که حاکم حقوقی بر مردم دارد، مردم هم حقوق بسیاری را بر حاکم دارند و این مساله باید هم خوب تبیین و هم خوب پاس داشته شود. به همین دلیل امیرالمومنین در نهج البلاغه صراحتا می گوید: «و اما بعد همانا خداوند بر شما برای من حقی قرار داده، چون سرپرستی شما را بر عهده ام نهاده و شما را نیز حق است بر من. همانند حق من که شما راست بر گردن. پس حق فراختر از چیزهاست که وصف آن گویند و مجال آن تنگ اگر خواهند از یکدیگر انصاف جویند». و در این زمینه مفصل چه در ارتباط با خودشان چه در ارتباط با حاکمان و والیان صراحتا عنوان می کنند و این را هم نسبت می دهند به خداوند. «خدای سبحان حقوق بندگانش را بر حقوق خود مقدم داشته است. پس هر که حقوق بندگان را ادا کند، این امر به ازای حقوق خداوند منجر خواهد شد.»

بنابراین بحث ارتباط متقابل بین حقوق و حتی حقوق مخالفان را مطرح کردند. در دوره امیرالمومنین مخالفت های جدی با ایشان شده است و آنها دست به اعتراضات گسترده و در عین حال در برخی موارد دست به اسلحه بردند و خون ریختند، اما امیرالمومنین علی رغم اینکه آنها اینگونه با یک حاکم قانونی مشروع برخورد کردند و گاهی در مسجد می آمدند و نماز امیر را به هم می زدند و متعرض می شدند؛ صراحتا در نهج البلاغه به آنها (در مورد خوارج) می گویند: «آنان را بر ما سه حق است. آنها را از مساجد که نام خدا را در آن بر زبان می آوردند، منع نمی کنیم.» در واقع می گوید ما آنها را از مسجد بیرون نمی کنیم و «آنها را از درآمد عمومی و غنایم تا زمانی که دستشان در جنگ همراه با ماست محروم نمی کنیم.» آنها را از حقوق بیت المال محروم نمی کنیم به دلیل اینکه مخالف من است و حقشان را سلب نمی کنیم، تا با ما نجنگند دست به شمشیر نمی بریم مگر اینکه آنها دست به شمشیر ببرند؛ بنابراین حتی در مورد حقوق مخالفانشان امیرالمومنین به شدت تاکید می کنند و بعد در عین حال درباره حقوق اقلیت های دینی امیرالمومنین به شدت تاکید ویژه ای دارند و ایشان صراحتا می گوید: «هر کس اهل ذمه ای را بیازارد چنان است که مرا آزرده است.» یعنی هرکس یک مسیحی، زرتشتی و یهودی را آزار دهد انگار مرا آزرده است. این دیگر نهایت نگاه امیرالمومنین به حقوق دیگران است و صراحتا به مالک می گوید: «مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو و دسته دیگر با تو هم دین نیستند و حتی ممکن است کافر باشند ولی در آفرینش با تو یکسانند. بنابراین قلب خود را لبریز ساز از رحمت بر مردمان و دوستی ورزیدن با آنان.» یعنی یکی دیگر از ویژگی های دیگر امیر تاکید بر حقوق مداری است. بحث رحمت، محبت ورزی، مدارا و رزق و روزی از جمله ویژگی هایی است که امیرالمومنین معتقد است حاکمان باید داشته باشند. ایشان درباره نفی هر نوع خودکامگی و استبداد بحث های مفصلی کرده اند و گفته اند «هر کس استبداد بورزد قطعا هلاک می شود.» بحث اعتدال و میانه روی از جمله بحث هایی است که امیرالمومنین در مورد حاکمان مکرر و مکرر به آن اشاره کردند. اینکه حاکمان در برخورد با مردم باید اعتدال و میانه روی را با همه وجوه رعایت کنند.

آنچه مشخص است این است که ما می توانیم نهج البلاغه را به عنوان یک اساسنامه کامل در زمینه زندگی و مدیریت در امور در نظر بگیریم. از طرف دیگر امروز کشورهای مسلمان را می بینیم که با عدم پیشرفت و استبداد مواجه هستند. برادر کشی و شیعه کشی را در پاکستان و سوریه می بینیم و اینها نشان می دهد ما مسلمانان در زمینه الگوبرداری از این اساسنامه با ضعف روبرو بودیم. اشکال ما کجا بوده است؟ آیا مشکل در به روز کردن این موارد بوده است یا مجریان قانون؟

البته در عین حال زمینه های مثبتی را در دیگر کشورهای اسلامی شاهد هستیم. همین مسیر را در گذشته نه چندان دور در کشورهای اروپایی می بینیم. در قرن بیستم جنگ اول جهانی و جنگ دوم در کجا رخ داد؟ در اروپا علیه اروپا. از این می خواهم استفاده کنم تا بگویم بشر هر زمانی که پایبند به اصولی نشد و آموزش مناسب ندید و متکی بر منطق اخلاقی نشد و خودش را ملزم به رعایت منطق اخلاقی نکرد، دچار این بحران می شود. ربطی هم به شرق و غرب، پیشرفته و غیرپیشرفته و توسعه یافته و توسعه نیافته ندارد. بستگی دارد که هر انسانی، در هر جایی به چه میزان به آن اصول پایبند باشد. طبیعتا در دوره جدید صرفا اخلاقی بودن فردی کافی نیست. بخشی از این آسیب ها به نگرش های سیستمی برمی گردد، وقتی یک سیستمی بر منطق صحیحی بنا نهاده نمی شود و جامعه مبتنی بر آن منطق ناصحیح آموزش های مناسبی نمی بیند؛ آن جامعه نمی تواند از منابع فرهنگی، معنوی و مادی خود استفاده کند. طبیعتا در درون آن جامعه شاهد تولید کج روی ها و بداخلاقی های بسیار خواهیم بود. بخشی از این مساله را باید در درون سیستم رجوع کرد و بخشی دیگر را بیرون سیستم. بعد از تحولات بزرگی که در کشورهای اسلامی در قرن 5و 6 رخ داد و آنها تمدن رفرنس دنیا بودند؛ متاسفانه شاهد آسیب هایی از بیرون و از درون به آنها هستیم. آنها دچار بحران های زیادی شدند و این انحطاط که مهمتر از معیارهای درونی بود متاسفانه به درازا کشید و بعد هم با استعمار تقویت شد و امروز شاهد نوعی پراکندگی و عقب افتادگی در بسیاری از کشورهای اسلامی هستیم. البته تحولاتی هم در این چندساله در دنیا رخ داده است و برخی از کشورهای اسلامی توانستند برخی از جنبه های انحطاط و عقب افتادگی خود را کنار بزنند و ما شاهد این هستیم که در کشورهای اسلامی هم یک رویکرد سیستمی به اصلاح درون و بعد تاثیر بر بیرون ایجاد شده است. طبیعتا انقلاب ها و جنبش های مهمی در یکصدسال اخیر در بسیاری از کشورهای اسلامی رخ داده است که برخی از آنها موفق بوده و برخی دیگر در میانه راه و برخی متاسفانه دچار انحطاط و شکست شدند. با همه این مسایل من فکر می کنم کشورهای اسلامی با داشتن میراث بسیار قوی سنت نبوی، سنت علوی و قرآن کریم و در عین حال دستاوردهای بشری این توانایی را دارند تا به بازسازی خود بپردازند و طبیعتا اگر به اصول اساسی که در قرآن، سنت پیامبر، سیره ائمه اطهار و در سیره بزرگان مسلمان است رجوع کنند و از سوی دیگر بتوانند آنها را با این جهان مدرن در مدیریت، اقتصاد، روابط اجتماعی و مناسبات خانوادگی روزآمد کنند قطعا می توانند از آنها بهره بگیرند.

*منظورتان همان اخلاق سیاسی است که موارد آن را نام بردید؟

ظریفیان: اصولی که امیرالمومنین در 1400سال پیش به آن اشاره کرده است. اصولی که همین امروز هم به شدت مورد نیاز بشر قرن بیست و یکم است. من به طور فهرست وار اشاره می کنم امیرالمومنین در نهج البلاغه به مفهوم آزادی و آزادی گرایی توجه می کنند و این مفهوم را پردازش می کنند که اصلا آزادی چیست. «لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا» بنده کسی نباش که خداوند تو را آزاد آفرید. آزادی در عقیده، در بیعت، آزادی مخالفان و آزادی بیان بحث های بسیار مفصلی را حضرت امیر کرده است. بحث عدالت و نیاز انسان به عدالت گرایی یعنی بحث توزیع عادلانه قدرت و ثروت و مهمتر از این دو توزیع عادلانه کرامت را امیر با بیاناتشان با اتکا به سنت نبوی و قرآن کریم اشاره کرده است. بحث انسانیت و انسانیت گرایی، حرمت و کرامت انسان، نجات و هدایت انسان متکی بر این بحث از کرامت قرآن است. قرآن هم وقتی در مورد کرامت انسان صحبت می کند «لقد کرمنا بنی آدم» می گوید همه انسان ها محترم هستند و خداوند همه را محترم آفریده است. بحث مردم سالاری را در سیره اولیای دین به جد می بینیم. حق حاکمیت مردم، پذیرش حکومت برای مردم، رضایت مردم از حکومت و نظارت مردم بر حکومت از مسایلی است که بحث های جدی درباره آن شده است. اگر به این بن مایه ها رجوع شود در قرن بیست و یکم می بینیم نیاز جامعه بشری و جامعه اسلامی چقدر به اینها بسته است. بحث نفی خودکامگی و خودکامگی پذیری، القای خودکامگی، بحث تلاش در زدودن خودکامگی از بحث های بسیار اساسی است که پیامبر و امیرالمومنین و دیگر اولیای دین به آن پرداختند. بحث قانون گرایی یکی از مسایل مهم جوامع بشری امروز خصوصا جوامع اسلامی است. بحث مشارکت و قانون گریزی، چقدر امیرالمومنین در بحث قانون گرایی و ملتزم بودن همه انسان ها به قانون اشاره کرده اند. بحث پایبندی به این که حکومت باید وسایلی را مانند صراحت، صداقت ورزی، شفافیت، حق مداری، حقوق مخالفان، محبت و مهرورزی به استخدام بگیرد.

همین مواردی که اشاره می کنید از جمله حقوق شهروندی و حقوق مخالفان و موارد دیگر مثل توجه به افکار عمومی که امروز از مترقی ترین مواردی است که دنیا روی آن کار می کند در نهج البلاغه آمده است. اگر بخواهیم به خودمان برگردیم می بینیم که 35 سال از تاسیس حکومت شیعه در ایران می گذرد، اما مراجع امروز از بداخلاقی ها شکایت می کنند. جامعه شناسان می گویند جامعه بداخلاق شده است و اخبار فسادهای کلان اقتصادی نیز به گوش می رسد. ما که خود را شیعه حضرت علی می دانیم مگر همین مردم نیستیم که به مسوولیت های اجرایی می رسیم؟ چرا آن منطق ناصحیحی که اشاره کردید پایه گذاری می شود؟ اشکال از تبدیل دیدگاه های نظری نهج البلاغه به دستورالعمل های اجرایی است یا نهج البلاغه در سطح مسوولان و مردم مهجور مانده است؟

ببینید این یک مساله چندوجهی است. قضیه یعنی فقط یک مساله نیست، یک ماتریس چند مجهولی است. از یکسو اگر به سمت ریشه یابی ناکامی ها و بداخلاقی های جامعه خودمان برویم از سوی دیگر حاکمیت شکل بر محتوا بسیار مهم است. ما در بخشی از دوره تاریخی که آقای مطهری هم بحث مفصلی دارند می بینیم اشکال بر محتوا غالب شده است. شکل و فرم مهم است اما غلبه شکل بر محتوا ما را به نوعی تحجر می رساند و به لایه های سختی می برد که کمتر آماده تغیییر هستیم. نهایت دین را پیامبران برای ما گفتند و در واقع عبودیت الهی و اخلاق است که پیامبر هم فرمودند من برای مکارم اخلاق مبعوث شدم. گاهی می بینیم در جامعه ما شکل بر اخلاق حاکمیت پیدا می کند. گاهی اوقات دروغ که یک مساله اخلاقی است گناه شمرده نمی شود، امانت داری گناه شمرده نمی شود، درحالی که اینها به تصریح در بیانات ائمه و قرآن آمده است. بی تعهدی غیرفرهنگی و غیراخلاقی شمرده نمی شود و فقط برخی از احکام دینی عین همه دین شمرده می شود؛ در حالی که وقتی به فرمایشات ائمه رجوع می کنیم می بینیم همه این سطوح عین اخلاق و دین است. امانت داری، صراحت، صداقت، خوش خلقی و سرک نکشیدن به زندگی مردم، تهمت نزدن به دیگران و تحقیر نکردن دیگران و شهروند یک و دو نشمردن. اما از یک دوره تاریخی وقتی شکل بر محتوا غلبه پیدا کرد آن اشکال مثل خوره محتوا را جوید و به حاشیه راند و به نظرم غلبه شکل بر محتوا یکی از عوامل اساسی دور شدن ما از اصولی است که اگر به آنها رجوع می کردیم شاید می توانستیم از این بن بست ها عبور کنیم.

آیا اشکال از قانون گذاران است یا مجریان قانون؟

ما قانون خوب داریم. اگر به قانون اساسی کشورهای اسلامی نگاه کنیم یکی از مترقی ترین قانون های اساسی کشورهای اسلامی قانون اساسی جمهوری اسلامی است. قانون کم نداریم اما از آنطرف می بینیم مسیر مشارکت جویی و مردم سالاری مسیر رفتنی است نه یک مسیر بافتنی. این مسیر را باید با آموزش رفت، باید از درون هسته های کوچک در خانواده شروع کرد و مشارکت جویی و استفاده از خرد و عقل جمعی و پذیرش نقد و انتقاد را رواج داد. در تربیت های عمومی و حتی خانوادگی کمتر این مسایل وجوه عینی پیدا کرده است. همه در نظر دروغ، خشونت و بدخلاقی را بد می دانیم ولی این امر را باید تمرین کنیم. در آموزش هایمان باید این بحث باشد. شاید یکی از شکاف های تاریخی ما که اگر آن شکاف را پر نکنیم نمی توانیم از میراث غنی مان استفاده کنیم؛ گسست بین حکمت نظری و عملی است یعنی آنگونه که می اندیشیم عمل نمی کنیم و این دوگانگی در زیست اجتماعی و سیاسی فرهنگی و اقتصادی خودش را نشان می دهد. همه در ذهنمان از پارتی بازی بدمان می آید ولی وقتی به عمل اجتماعی می رسیم خود را مجاب می دانیم این را انجام دهیم. نکته دیگر بحث مدیریت است، به میزانی که مدیریت حرفه ای تر و علمی تر می شود می تواند از منابع اجتماعی فرهنگی، تاریخی و انسانی خوب استفاده کند. ما در عرصه مدیریت دچار بحران های جدی هستیم و قایل نیستیم مدیریت یک امر تخصصی و حرفه ای است و اگر نگاه کنیم به مدیران جامعه حداقل در بخش زیادی، بسیاری از مدیران فاقد انباشت تجربه، فاقد آموزش های لازم برای مدیریت و فاقد آموزش های به روز برای ارتقای سطح مدیریتی آن امر تخصصی هستند. در این زمینه دانش ناپذیر هستیم یا لاقل کم دانش می پذیریم. جامعه ما باید نگاه جدید به مدیریت داشته باشد و مدیریت ها را تخصصی و حرفه ای و به هنگام کنیم تا بتوانیم از منابع خوب استفاده کنیم. حافظه تاریخی مان به دلایل عدیده ای در دوره ای ضعیف شده و وقتی حافظه تاریخی مان ضعیف شده است، انباشت تجربه در جامعه ضعیف می شود و طبیعتا هرکس سعی می کند خودش تجربه کند و بعد این طبیعتا آثار بسیار منفی را بر جامعه ما ایجاد می کند. نظارت ها فیزیکی است، بیش از بیست و سه چهار دستگاه نظارتی در جامعه داریم در حالی که نظارت یک امری است که باید هم در شکل سخت افزاری و هم نرم افزاری به شکل یک نظارت عمیق غیرمچ گیرانه و علمی شکل پیدا کند، چون نظارت دقیق علمی نداریم طبیعی است که علی رغم دستگاه های نظارتی که وجود دارد باز شاهد این هستیم که در جامعه ما فساد در بخش هایی علی رغم نظارت های متعدد انجام می گیرد. طبیعتا هم آموزه های دینی به ما می گوید و هم آموزه های جدید اگر منابع را به سمت نوعی ایجاد نظام سیستم تامین اجتماعی ببریم که انسان ها نیازهای اولیه شان را مثل نیاز به آموزش مسکن، نیاز به اشتغال و بهداشت بتوانند با کرامت در جامعه به دست بیاورند که این در بسیاری از نقاط تحقق پیدا کرده و در جامعه ما هم با مدیریت صحیح می تواند تحقق کند. وقتی اساس نیازها اینگونه ای تامین می شود طبیعتا اخلاق در این جامعه بیشتر گسترش پیدا می کند. در جامعه ای که فاصله طبقاتی جدی می شود یا به دست آوردن ثروت از طرق قانونی و غیرموجه صورت می گیرد، یکی از قربانی ها اخلاق است. طبق آموزه های دینی وقتی فقر در جایی تمرکز پیدا کرد به تعبیر آموزه های دینی دین از در دیگر آن خارج می شود؛ بنابراین من فکر می کنم می شود با یک بازنگری به فرهنگ عمومی و تقویت فرهنگ عمومی بر اساس آموزه های دینی و دستاورهای جدید و با ارتقای مدیریت علمی و تخصصی کشور و ایجاد سیستم های نظارتی هوشمند، نه نظارتی فیزیکی و غیرعلمی از منابع بسیار معنوی خود، از قرآن و نهج البلاغه که عموما به ما می گوید باید افراط و تفریط را کنار بگذاریم و فقط هیجانات و عواطفمان را تقویت نکنیم بلکه عقلانیت و عاطفه را در کنار هم داشته باشیم، استفاده کنیم. به نظر می آید بخشی از جوامع اسلامی که با منطق دقیقتر وارد این منابع شدند در فرصت کمتری مسیر توسعه یافتگی را طی کردند.

همانطور که اشاره کردید حضرت علی(ع) از تفاوت های خود با معاویه را در حیله گر نبودن بیان کردند. اگر بخواهید بارزترین مشخصه اخلاق علوی را در مقایسه با اخلاق اموی نام ببرید چه چیزی را ذکر می کنید؟

مهمترین ویژگی اخلاق علوی این است که به دنبال کرامت است. اخلاق اموی به دنبال استخفاف و دنبال تحقیر است زیرا در اخلاق علوی کرامت است که مبنای ارتباط انسان ها با انسان هاست و کسی دچار برتری جویی نمی شود و قرآن صراحتا می گوید سرانجام خوب از آن کسانی است «تلک دارالاخره لایریدون علو فی الارض» کسانی که اراده برتری جویی نمی کنند. به عکس اخلاق اموی به دنبال استخفاف است، زیرا او با استخفاف و تحقیر مردم در شیوه های اقتصادی و مدیریتی به دنبال اطاعت است. همان تعبیری که قرآن می گوید فرعون کارش این بود«فاستخف قومه» قومش را استخفاف کرد و بعد «طلب اطاعه» طلب اطاعت کرد. امیرالمومنین با تربیت کرامت انسان ها، قلب و عقل آنها را به مدیریت مشارکت جویانه دعوت می کند. نگاه اموی این است که با استخفاف و حیله کردن و با بزک کردن و با غیرصادق بودن با جامعه آنها را تحقیر می کند و بعد به اطاعت خود وادار می کند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.