به گزارش جماران، مرحوم ملکالشعرای بهار در برهه زمانی پرتلاطم و بیثباتی میزیست یا دستکم بخشی از زندگی وی مصادف با چنین دورانی بود. دوران ۱۵ سالهای که از سال ۱۲۸۵ که انقلاب مشروطه اتفاق افتاد تا ابتدای سال ۱۳۰۰ که کودتای معروف سید ضیاءالدین طباطبایی و رضاخان میرپنج شکل گرفت. کودتایی که فصلی نو در تاریخ معاصر ایران شد. این ۱۵ سال که بهار یکی از چهرههای سیاسی برجسته آن بود، خلاصه میشد در مجموعهای از بیثباتی، هرج و مرج، ضعف دولت مرکزی، توقف کامل اقتصاد، بیماری، قحطی و بدتر از همه سر برون آوردن یک دوجین قدرتهای گریز از مرکز. در سیستان و بلوچستان، در خراسان، در شمال، در آذربایجان در کردستان، در خوزستان، در فارس و جنوب کشور در برابر دولت مرکزی قد علم کرده بودند. قدرت مرکزی اسما و بیشتر بر روی کاغذ آن هم در تهران وجود داشت. به این مجموعه باید دهها دستجات و گروههای مسلح در اطراف و اکناف مملکت را افزود.
این بیثباتی ۱۵ ساله ریشه در تکان شدیدی داشت که انقلاب مشروطه در ساختار قدرت قاجارها به وجود آورده بود. این تکان اما نه آنقدر موثر که بتواند آن را ریشهکن کند، در نتیجه دو کانون قدرت رقیب و معارض بعد از انقلاب مشروطه در کشور به وجود آمده بود. الیگارشی قاجار در یک سو و مشروطهخواهان در یک سوی دیگر. خلا قدرت مرکزی باعث ظهور قدرتهای گریز از مرکز در همه جای مملکت شده بود. در چنین شرایطی بهار هم همانند بسیاری دیگر از نخبگان و رجال سیاسی به این نتیجه رسیده بود که اگر دولت مرکزی مقتدر و نیرومندی در تهران به قدرت نرسد یقینا بخشهایی از ایران از کشور جدا میشدند. چنین بود که بهار هم باز همانند سایر رجال از رضاخان سردار سپه به حمایت برخاست. آن افسر نظامی و فرمانده قزاق که کمتر کسی در پایتخت او را میشناخت با خود متاعی را به همراه آورده بود که بهار و سایر رجال ملی و نگران کشور ۱۵ سال بود که در حسرتش بودند. او با خود ثبات، امنیت و یکپارچگی مجدد کشور را به همراه آورده بود. سردار سپه اگرچه چکمه از پای به در نیاورد تا همه قدرتهای گریز از مرکز را مطیع کرد، اما او به تدریج نشان میداد که فقط با بختیاریها، اعراب، اکراد، جنگلیها، ترکها و... نیست که سر سازش نداشته و تا اطاعت یا محو آنان از پای نمینشیند، بلکه با سایر مخالفین و منتقدین خودش در پایتخت هم رفتار بهتری ندارد. آنقدرها طول نکشید که مرحوم مدرس، قوامالسلطنه، بهار، سلیمان میرزا اسکندری، مصدق، عشقی و سایر رجالی که در ابتدا به حمایت از رضاخان برخاسته بودند، به تدریج و به دلیل روحیه مغرور، شکاک، بیرحم و مستبد و یک دنده سردار سپه که حالا دیگر تاج شاهی هم بر سر نهاده بود، از وی کناره گرفتند. برخی همچون مدرس و عشقی جان خود را بر سر مخالفت با رضاشاه از دست دادند و برخی دیگر همچون قوامالسلطنه، مصدق و ملکالشعرای بهار تا زمانی که رضاشاه قدرت را در دست داشت عملا گوشه عزلت اختیار کرده و خانهنشین شدند.
منبع: اعتماد