پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

دل نوشته ای از «محمدصادق کریمی» فرزند شهید «داود کریمی»؛

ای کاش اخلاص جبهه ها همچنان باقی بود

جماران - محمدصادق کریمی: روزی با پدرم که در بستر بیماری بود درحال صحبت راجع به گذشته بودم. می‌گفت:«این که من رفتم جبهه وظیفه بود و من توقعی از این مملکت ندارم ما همه بدهکار این ملک و ملتیم».به ناگاه نکته‌ای ذهنم را به خود مشغول کرد: بهار سال 90 وقتی در کلاس حقوق بین‌الملل نشسته بودم، استاد سهرابی که اولین فرمانده نیروزی انتظامی هستند گفتند:«من افتخار داشتم که با حاج داوود در کمیته همکاری می‌کردم. دکتر سهرابی از دوران همسنگری اش با پدرم می‌گفت و این‌که:«حاج داود انسان با اخلاصی بود». اینجا بود که معنی کار کردن و عمل خالصانه توجه من را جلب کرد. به خودم آمدم و پدرم همچنان درحال صحبت بود دائم تکرار می‌کرد:«من اگر به جبهه رفتم وظیفه‌ام بود که رفتم».
انگار با این تکرار می‌خواست چیزی را به من بفهماند فراتر از ظاهر جملاتش...

اما من...در عکس‌ها و صحبت‌های دوستان پدرم اندک اندک به کارهایی که او در دوران جنگ انجام داده بود پی بردم. در نگاه اول وقتی اسم جنگ را می‌شنویم فکر آدمی به این سمت می‌رود که خب سربازانی هستند و فرماندهانی که در دست‌شان اسلحه است و...اما در عکس‌های پدرم دیدم که این فرمانده در عملیات فاو تراشکار بود و با دستان خود در حال ساختن پل‌هایی به نام خضر. چند وقت بعد در تلویزیون فیلم مستندی را دیدم که رزمنده‌ای در جبهه در حال کندن زمین با کلنگ و دیگری در حال خاک‌برداری با بیل است و دیگری آشپزی می‌کند. فردی ظرف‌ها را می‌شوید و فردی دیگر...
اینجا بود که به ذهنم رسید باید جنگ و دفاع مقدس را از همه زوایا بررسی کرد و فقط سرباز، فرمانده و اسلحه حضور ندارند. اینجا در جبهه، آشپز، مکانیک، آرایشگر و...
همه برای پشتیبانی آمدند. حاج داود هم یک تراشکار و یک آدم فنی بود که پل می‌ساخت. آدم‌هایی در جبهه از هر رنگی و از هرشغلی، «همه» حضور داشتند. هر کس با هنر ویژه خودکاری می‌کرد: از پزشک و پرستار گرفته تا بسیجی و ارتشی و حتی کلنگ زن، بیل زن و راننده و آرایشگر. واقعا چه چیزی این همه آدم هنرمند را به جبهه کشانده بود؟ همه هنر جنگ که اسلحه به دست گرفتن نبود. انسانی هنرمند که می‌داند اگر هنر شغلی و هرچه که به آن وارد است را دور از جنگ به کار گیرد، می‌تواند برای خود درآمدی کسب کند اما می‌آید و در جبهه مجانی کار می‌کند.
عاشقی می‌خواهد و امروز که می‌داند که «عشق» حقیقی چیست؟ بسیجی که پوتین‌های همرزمان را واکس می‌زند عاشق است.به یاد دارم در زمان جنگ همسایه‌ای داشتیم به نام حاج نگهدار یوسفی‌.حاج نگهدار خیلی به پدرم علاقه داشت اما هنری داشت که در جبهه پیاده کرد.حاج نگهدار پزشک نبود واکسی هم نبود حتی نمی‌توانست با تفنگ شلیک کند. اما مرد ثروتمندی بود و هست. هنر حاج نگهدار یوسفی کرامت و بخشش است که در زمان دفاع مقدس، کمک‌های مادی فراوان نقدی و غیر نقدی به جبهه کرد. اما هنر امروز ما چیست؟کجا پیاده‌اش کرده‌ایم؟
کاش این فرهنگ جبهه هنوز هم پا برجا بود. باید مطمئنا مردانی مثل حاج
داود و حاج نگهدار یوسفی و... در جنگ زیاد بودند و هنری که آنها داشتند بالاتر از تراشکاری، پزشکی، رانندگی، آشپزی و حتی داشتن ثروت بود. و عامل اصلی این والایی:«اخلاص عمل»؛ و اخلاص یعنی برای رضای خدا کار کردن، ریا و تزویر نکردن!

باز تکرار کردم:«کاش این فرهنگ جبهه هنوز هم پا برجا بود».کاش همه ما با اخلاص کارکنیم. وقتی که کاری را انجام دهیم بدانیم که «وظیفه» مان بوده است و توقع بیجا نداشته باشیم. امیدوارم خداوند توفیقی که به این رزمندگان داد به همه ما عنایت کند و هنرمندان عاشق تکرار شوند.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.