محمد رجایی نژاد

شانزدهم فروردین سال 1340 ش، نخستین شخصی که از امام خمینی در امور حسبیه و شرعیه اجازه می‌گیرد، کسی نیست؛ جز عالم و فاضلی از خطه‌ی عالم‌خیز و قهرمان‌پرور آذربایجان؛ شهر میانه، میانه‌دار مبارزات و انقلابیون این شهر، حجت الاسلام و المسلمین سید سجاد حججی، با بررسی منابع و آثار مختلف حضرت امام، به خصوص صحیفه امام، اجازه نامه‌ای فقهی پیش از این تاریخ، از ایشان صادر و ثبت نشده است.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، آقای سید سجاد حججی، یکی از روحانیونی است که در اوایل دهه چهل، هنگامی که با افکار و اندیشه‌های انقلابی حضرت امام آشنا می‌شود، به جمع مبارزان حوزوی و یاران و علاقه‌مندان ایشان پیوسته و با شور و حال خاصی در عرصه‌های مختلف و حساس نهضت به ایفای نقش تاریخی پرداخت و در این راه هرگز پشیمان نشد. حتی بعد از قیام 15 خرداد 1342، وقتی که عده‌ای از آقایان و... یا به خاطر ترس یا عافیت‌طلبی، شاید هم تحجر و عدم درک و قبول اندیشه و عمل امام، دچار شک و تردید شده و از مسیر انقلاب کنار کشیدند، ولی او با تلاش مضاعف، تماس‌های پیگیر و مکاتبات مستمر با حضرت امام و حاج آقا مصطفی خمینی، حتی در دوران تبعید ارتباط مردم میانه و آذربایجان را همچنان با رهبر کبیر انقلاب حفظ کرد.

ادامه این راه و حفظ این موضع با توجه به اوضاع و شرایط خاص آن روز آذربایجان بسیار مهم و ارزشمند بود. ایشان در این راستا، رنج زندان، شکنجه، تبعید، تمسخر و تحقیر رژیم ستم شاهی و برخی محافل و گاه دوستان نادان را بر جان خرید و هرگز ضعف از خود نشان نداد و به وظیفه دینی و انقلابی خود عمل نمود. به یقین نشستن پای خاطرات و صحبت‌های چنین شخصیت‌هایی لذت‌بخش و آموزنده و شنیدنی است.

اما متأسفانه گاه گذشت عمر و سایه پیری و کسالت جسم و نافرمی روح و روان، این توفیق را از مشتاقان سلب کرده و اجازه کسب درس و درک صحبت مستقیم نمی‌دهد. چنانچه ما نیز از طرف هفته نامه حریم قصد حضور در خدمت ایشان را داشتیم که به دلیل کسالت ایشان این توفیق حاصل نشد. اما از قدیم گفته اند:

خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری

پس ما نیز خدا را شاکریم که راه دیگری یافتیم؛ استفاده از 34 جلسه مصاحبه‌ی واحد خاطرات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ـ دفتر قم. این مصاحبه‌ها به صورت مستمر در چندین ماه، نیمه دوم سال 1379، انجام گرفته و در حال حاضر صوت و تصویر و متن پیاده شده دستنویس آن در آرشیو مؤسسه موجود است.

لذا چکیده‌ای از مصاحبه‌های جناب آقای حججی را انتخاب و آماده کرده و ضمن گلچین آنها، سعی کردیم به سبک و سیاق مصاحبه‌های هفته نامه در آورده و خدمت خوانندگان گرامی ارائه کنیم. امیدواریم خداوند هرچه زودتر به ایشان صحت و سلامتی و عافیت عنایت فرماید. ان شاءالله!

حاج آقا ضمن تقدیر و تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید که خدمت برسیم و از خاطرات دوران مبارزات پیش از انقلاب و تجربیات پس از انقلاب شما استفاده کنیم. در ابتدا از خودتان بگویید، و خلاصه وار معرفی نمایید.

من هم تشکر می‌کنم. نام بنده سید سجاد حججی است. سال 1307 ش. در شهرستان میانه در یک خانواده مذهبی و اهل علم و تقوا و دیانت به دنیا آمدم. پدرم آیت‌الله حاج میرحسین مشهور به حججی، از علمای سرشناس و مورد احترام شهرستان میانه بود. در بین مردم نفوذ و احترام خاصی داشت و اغلب آقایان روحانیون و اهل علم و مردم ایشان را مردی عالم، متدین و متقی می دانستند. پدرم بیشتر تحصیلات‌شان را در شهر اردبیل گذرانده بود و آمده بود به شهر خودش میانه و به مردم خدمت می کرد و تا آنجا که من به یاد دارم در خانه ما همیشه به روی مردم باز بود. مردم همیشه در مجالس منزل ما شرکت می‌کردند.

یادم هست روضه‌خوانی به نام مرحوم آقامیرفتاح قریشی بود که شبهای جمعه به منزل ما می‌آمد و روضه خوانی می‌کرد و چون پاسبان‌های رضاخان مانع می‌شدند، چند نفر از آقایان به نوبت دم در می‌ایستادند و مراقب بودند که اگر ماموران آمدند اطلاع بدهند. با این کیفیت، در دوران رضاخانی هم در شب‌های جمعه مجلس روضه خوانی برگزار می‌شد و مردم شرکت کرده، به فیض می‌رسیدند.

مادرم هم یک زن بسیار متدین و عفیفه‌ای بود. با اینکه رفت و آمد به منزل ما زیاد بود و همیشه مهمان داشتیم، اما به تنهایی در کارهای منزل و پذیرایی از میهمانان خیلی زحمت می‌کشید. آن وقتها آب لوله کشی نبود و ما آب چاه هم نداشتیم و مثل سایر مردم خیلی با زحمت از چشمه ها آب می آوردیم. در آن دوران اختناق رضاخانی و کشف حجاب واقعا ایشان مثل یک زندانی شده بود. به خاطر عفاف و متانتی که داشت، آن روزها چندین مدت از منزل بیرون نیامد، حتی برای استحمام و دیدن فامیل هم نمی توانست برود و در منزل با زحمت فراوان حمام می کرد. چون لازمه بیرون رفتن از منزل این بود که چادر به سر نکند.

حاج آقا حججی درباره تحصیلاتتان بفرمایید، کی وارد حوزه شدید؟ کجا تحصیل کردید؟

اول به دبستان وارد شدم. پس از دوران دبستان، راهی مکتب خانه شدم و مقداری از کتب نصاب، گلستان، ترسل و تاریخ معجم را فراگرفتم و با پایان آن دوره، بخشی از مقدمات علوم دینی را در محضر والد معظم آموختم. بعدا در سال 1320 ش. که حدودا سیزده ساله بودم به توصیه و تشویق پدرم عازم حوزه علمیه قم شدم. با توجه به آشنایی پدرم با آیت‌الله العظمی حجت، به ایشان نامه ای نوشت و مرا به معظم له معرفی کرد. آیت الله حجت، پدرم را خوب می‌شناختند و از موقعیت پدرم در میانه با خبر بودند و از سال‌ها پیش به پدرم اجازه رسیدگی به امور حسبیه و شرعیه داده بودند. وقتی به خدمت‌شان رسیدم و نامه را تقدیم کردم خیلی خوب بنده را تحویل گرفت و مورد لطف و عنایت خودش قرار داد. ایشان آن زمان تازه ساخت مدرسه حجتیه را شروع کرده بود و هنوز ساختمان مدرسه حجتیه به اتمام نرسیده بود. به همین خاطر با سفارش و عنایت معظم له در یکی از حجره های مدرسه فیضیه ساکن شدم.

پس از اتمام دروس حاشیه و معالم، مقداری از شرح لمعه را از حضور شهید آیت‌الله صدوقی که از شاگردان و نزدیکان حضرت آیت‌الله بروجردی بود، استفاه کردم و مقداری از این دروس و مطول را هم از محضر آیت الله ملکوتی و شیخ جواد اصفهانی بهره گرفتم. همچنین از حضور حضرات آیات سلطانی طباطبایی، مشکینی و مجاهدی استفاده کردیم. البته با حضرت آیت‌الله مشکینی بیشتر مانوس بودم و از نظر اخلاقی هم از محضرشان بهره‌مند می‌شدیم.

بعد کم کم درس خارج را شروع کردم. درس خارج مکاسب قسمت بیع را در محضر مرحوم حضرت آیت‌الله العظمی حجت خواندم و اکثر مطالب آن را به عربی می‌نوشتم و الان هم این نوشته‌ها را دارم. مدتی در درس خارج را، از باب الصلوة، در محضر حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی بودم و سپس در درس خارج آیت‌الله العظمی سید صدرالدین صدر و مرحوم آیت الله شیخ عباسعلی شاهرودی شرکت کردم، البته ناگفته نماند که مدت کوتاهی هم در درس شهید آیت الله مرتضی مطهری حاضر شدم.

حاج آقا از دروس حضرت امام چی؟

آن زمانی که من وارد حوزه علمیه قم شدم، سن و سالم کم بود و دروس سطح پایین بودم و حضرت امام دروس سطح بالا را می گفتند، در این اواخر مدتی در مسجد سلماسی به درس خارج اصول حضرت امام رفتم و الان تاسف می خورم چرا یادداشتی از آن درسها برنداشتم. یادم هست خیلی از فضلا و معروفین فعلی حوزه از محضر ایشان مستفیض می شدند، از جمله؛ حضرات آیات: مشکینی، سبحانی و شهید حاج آقا مصطفی و... را میتوان نام برد.

حاج آقا حججی، آن زمانی که شما وارد حوزه قم شدید، تقریباً سال های اول ورود آیت الله بروجردی به قم بوده، از آن دوران اگر چیزی به یاد دارید خیلی خلاصه بفرمایید!

آن وقت که من وارد حوزه علمیه قم شدم، حدود پنج سال بود که مرحوم آیت الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی( یعنی در سال 1315 ش.) رحلت کرده بودند و من ایشان را زیارت نکردم. نقل می کردند که قبل از ایشان حوزه قم چندان به آن صورت از رونق و نشاط برخوردار نبوده و چند صد تا بیشتر طلبه نداشته، با آمدن آیت الله حائری بود که جان تازه ای گرفت و با مرجعیت تام و عام ایشان مجدداً نشاط و انسجام گرفت و دوباره فعال شد.

لذا با فوت ایشان هم دوباره کمی متزلزل شده و مرجعیت متشتت می شود، از این رو بعضی از فضلا و بزرگان حوزه مانند حضرت امام خمینی و دیگر دوستان و همفکرانشان به فکر افتادند پیش قدم شوند تا مرحوم آیت الله بروجردی را که در بروجرد اقامت داشتند به قم دعوت کنند. آنان معتقد بودند که اگر ایشان به قم بیایند مرجعیت مطلق با ایشان محکم می شود و مدیریت حوزه دوباره جان می گیرد و انصافا اینطور هم شد.

از این تاریخ به بعد، حوزه علمیه قم دوباره انسجام و قدرت خود را به دست آورد. البته در مسایل فردی و دینی هر کسی به مجتهد خود مراجعه می کرد، و مراجع درجه دو آن زمان نیز هر کدام شهریه ای را به طلاب می دادند، اما در مسایل سیاسی و اجتماعی حرف، حرف آیت الله بروجردی بود و سایر مراجع ثلاث هم از ایشان تبعیت می کردند، این بود که شاه و دولت هم از حوزه حساب می بردند.

حاج آقا دأب ریاستی و مرجعیت مطلقی آیت الله بروجردی چگونه بود؟ منظورم این است که با آن مطلقیت و جهانی شدن مرجعیت و ریاست ایشان، روش مدیریت و ریاستیش چطور بود؟

خوب بیشتر اهل مشورت و احترام به نظرات دیگران را مد نظر داشتند. آقای بروجردی در بعد سیاسی برای نظرات آیت الله صدر، آیت الله خوانساری و آیت الله حجت، اهمیت قایل بودند و با آنان مشورت می کردند. از جمله آیت الله آقا سید احمد زنجانی، پدر حضرت آیت الله شبیری، و آیت الله داماد. همچنین امام خمینی و دیگر بزرگان حوزه جزو مشاوران سیاسی و اجتماعی آقای بروجردی به حساب می آمدند. مسایل مهم کشور و علما و روحانیون و حوزه از طریق این دو بزرگوار به ایشان منتقل می شد. البته در این اواخر بعضی افراد در میان اطرافیان آقای بروجردی نفوذ و موجب نارضایتی طلاب و بزرگان می شدند و با فداییان اسلام درگیری داشتند و باعث شدند که حضرت امام هم کمی کناره گیری کنند و گوشه عزلت بگیرند، به خصوص بخاطر کم توجهی به فدائیان اسلام! با اینحال تا موقع حیات آقای بروجردی، احترام و موقعیت ایشان را حفظ می کردند و اجازه هیچ تعرضی را به او نمی دادند.

یادم هست یک شیخ علی لری بود، روزی در مدرسه فیضیه یک چوبی دستش گرفته بود و با آن برخی از جوانان فدایان اسلام را مورد ضرب و جرح قرار می داد. اما خود آقای بروجردی به فداییان اسلام احترام قائل بود و آنها را مورد تفقد قرار می داد. از این واقعه چنین نتیجه می گیرم که واقعا بزرگان و آیات عظام فعلی هم بایستی در تعیین اطرافیان خویش بیشر دقت کنند، افرادی که واقعا شایسته، مخلص، لایق و متدین هستند انتخاب کنند تا اینها مسایل حوزه و جامع را آنطور که هست به سمع و نظر آن بزرگان برسانند و ما دوباره شاهد بروز مشکلات این چنینی نباشیم. اطرافیان خیلی مهمند و تأثیرگذار، هم بر آن مرجع و شخصیت و هم نسبت بین بزرگان و مراجع با مردم.

آقای حججی کمی هم از شهرتان میانه بگویید. شنیده و خواندیم که زمان شاه با اینکه میانه شهر کوچکی بوده ولی مورد توجه رژیم هم بود؟

بله! ولی علمای بزرگی داشت و حوزه کوچکی که همیشه فعال بود. در دوره های تاریخی خاصی درگیر مسائل سیاسی بود. یادم هست محمد رضا شاه در طول حکومتش دوباره به شهر میانه آمد، بار اول در خردادماه 1326، حدود شش ماه بعد از آزادی آذربایجان و میانه از لوث وجود کمونیستها؛ دراین مقطع، این پیروزی بزرگ به تدبیر و درایت شاه نسبت داده می شد و در سطح گسترده، شاه ضد کمونیست و طرفدار اسلام و روحانیت خوانده می شد. خوب، طبیعی بود که اینگونه تبلیغات، آثار خود را به دنبال داشته باشد و مردم از شاه همچون شاه شیعه استقبال کنند. حتی علما و روحانیون هم به پیشواز او رفتند. حتی در تبریز آقای شریعتمداری و دیگران از وی استقبال کرده بودند. اما در آن واقعه در میانه چه گذشت، چندان مطلبی در ذهن ندارم. چون من آن وقت در قم مشغول تحصیل بودم و حضوراً آنجا نبودم.

دومین سفر شاه به آذربایجان از جمله میانه اگر اشتباه نکنم در اردیبهشت 1337 بود. در این ایام، حقیر تازه از قم به میانه برگشته بودم. مدتی بود پیگیر تاسیس یک کتابخانه بودم، کنار حوزه علمیه جعفری، الحمدلله موفق شدم و افتتاح شد. یک موسسه جامع دینی و فرهنگی و مجموعه ای از کتب مختلف را جمع آوری کردم. دراین موقعیت، شاه در مسیر تبریز در ایستگاه میانه هم توقف کرد. جمعی از مسئولین اداری و اهالی حتی عده ای از حضرات علمای اعلام منطقه به سرپرستی امام جمعه وقت به استقبال آمده بودند. البته بعضی از آقایان و علما هم با این که دعوت شده بودند، حاضر نشدند مثل مرحوم حاج میرزاهادی تبریزی و بعضی هم از روی اکراه آمده بودند. آقای فرماندار و آقای امام جمعه وقت، مرحوم حجت الاسلام والمسلمین آقای سید عبدالستار محمدی به شاه خیر مقدم گفتند و صحبت کردند که بیشتر حالت تشریفاتی داشت. من هم حضور داشتم که پس از سخنرانی آنها با اینکه وقت نگرفته بودم، بلند شدم با توجه به تأسیس کتابخانه و مشکلات که در این راه داشتم و کسی هم کمک نمی کرد، چند جمله ای را در اهمیت کتاب و کتابخوانی و توجه مسئولین به این مطلب مهم سخن گفتم و از شاه درخواست کردم که در این مورد دستور کمک و همکاری به مسؤلان و روسای مربوطه میانه بدهند. سخنان من فضای مجلس را تغییر داد و به شخص شاه هم خوش نیامد، بعداز آن تا مدتها مورد طعن و شماتت و توبیخ دیگران بودم که تو خروس بی محل شدی، آن مجلس، جای این حرفها نبود، تو اعلیحضرت را از مردم میانه رنجیده خاطر کردی! آبروی ما را بردی و...

مسائل و جریانات بعد فوت آیت‌الله بروجردی را کمی توضیح دهید، حضرت امام چگونه عملاً وارد مبارزات شدند؟

آیت‌الله بروجردی سال 1340 از دنیا رفت. شاه از مدتها منتظر چنین فرصتی بود چون با وجود معظم له جرئت انجام اعمال خلاف اسلام را نداشت. لذا پس از رحلت ایشان، تصمیم گرفت فعالیتهای ضد اسلامی و غیر قانونی خود را که در پشت پرده، بیگانگان هم دست داشتند، به اجرا درآورد. در واقع چهره و هویت واقعی و ضد دینی خودش را که تا آن روز مخفی نگه داشته بود عیان کرد. اول در یک اقدام حساب شده تلگراف تسلیتی برای مرحوم آیت الله حکیم فرستاد، نه علما و مراجع قم، با این حرکت خواست به مراجع قم بفهماند که شما محلی از اعراب ندارید و در اصل خواست حوزه علمیه قم را بکوبد. بعد چند ماهی نگذشته بود، لوایح ضد اسلامی را یکی پس از دیگری به مرحله تصویب گذاشت که اولین آنها لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود.

در این ایام چند مدتی در میانه بودم. آن زمانها مثل الآن نبود، ارتباطات سریع و قوی نبود. امکانات کم بود. ولی من وقتی از طریق برخی کانالها از مطالعه روزنامه و مقالات بعضی روزنامه ها به این موضوع پی بردم، برای اینکه بیشتر از مسائل آگاه شوم فوری به قم رفتم و با اکثر آقایان مراجع وقت از جمله حضرت امام دیدار کردم و با توضیح آنان احساس وظیفه بیشتری کرده، و با آگاهی بیشتر دوباره به میانه بازگشتم. در میانه با هماهنگی آقایان روحانیون و علمای محترم، شروع به اعتراض و روشنگری کردیم. اجتماعی در مسجد تشکیل دادیم. بنده خودم به منبر رفتم و مردم را از ماجراهای پیش آمده آگاه کردم. محتوای لایحه را توضیح دادم و مخالفت آقایان مراجع را هم به اطلاع مردم رساندم. وقتی افکار عمومی کاملا آماده شد، بنده در جلسه دیگری که با علمای شهر داشتم، پیشنهاد کردم طوماری برای پشتیبانی از این حرکت بزرگ مراجع قم، تهیه کنیم و عموم طبقات میانه هم امضاء کنند و بعد آن را به محضر آقایان مراجع ارسال کنیم. آن وقتها این قبیل کارها دردسرهای زیادی داشت. با بگیر و ببند همراه بود. حال غیر از این، بعضی علما و روحانیت و خودیها هم استقبال که نمی کردند، هیچ! مخالفت هم می کردند! حتی گاه توبیخ یا نصیحت هم می کردند که مگر سرت به تنت زیادی کرده؟ لذا مشکل مضاعف می شد. با اینحال، پیشنهاد بنده مورد موافقت قرار گرفت. آن وقت اول خودم امضا کردم، بعد مرحوم آیت الله نیری امضا کردند و همینطور سایر آقایان. بعد دادیم بازاریان و سایر اقشار مردم هم امضا کردند، البته بعضی ها یواشکی و به اکراه! این طومار در پنج نسخه جداگانه در پارچه های چلواری آماده شد. پس از اینکه امضاءها تکمیل شد، ضمن تشکیل جلسه دیگری با حضور علما، تصمیم گرفته شد که یکی این طومارها را ببرد قم! اما چه کسی قبول مسئولیت می کند؟ به هر کس پیشنهاد شد عذر خواست! چون به هر حال کار خطرناکی بود. در نهایت، رو به آقای حاج شیخ هادی نیری کردم، گفتم حاج آقا، اگر چه شما شیخ العلما هستید، بزرگواری کنید با هم ببریم و این طومارها را تحویل آقایان بدهیم. ایشان با تمام تواضع و شجاعت و شهامت قبول کردند. فردای آن روز به سوی قم راه افتایدم.

اول به زیارت حرم حضرت معصومه (س) شرفیاب شدیم. روز بعد به محل تدریس حضرت امام در مسجد اعظم وارد رفتیم. درس شروع شده و شلوغ بود. در حالی که همه طلاب و علمای حاضر به ما نگاه می کردند از وسط آقایان گذشتیم و یک راست رفتیم نزدیک منبر حضرت امام و کنار منبر نشستیم. امام بنده را از قبل می شناخت. ماه ها قبل اجازه اخذ وجوهات گرفته بودم. وقتی درس تمام شد بلند شدم. بعد از عرض سلام و ارادت عرض کردم: طوماری از میانه به حضورتان آورده ایم اگر اجازه بفرمایید پیش از تقدیم آن، یک مقاله ای هم آماده کردم در اینجا بخوانم. فرمودند بخوانید.

صحبتم را بعد از بسم الله، با اشعاری که منسوب به امام حسین (ع) است و با جمله «سامضی و ما بالموت عاره علی الفتی اذا ماتوا حقاً و جاهد مسلماً...» آغاز کردم. محتوی مقاله خیلی حماسی بود. حضرات مراجع را به امام حسین (ع) تشبیه کرده بودم و شاه و سران رژیم را به یزید و معاویه! طوری که حاضران به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و حتی بعضی از حضار گریه می کردند و خود حضرت امام سرش پایین بود. بعدش احساسات مردم میانه و طومارها به مراجع را مطرح کردم که همه تعجب کردند.

حاج آقا، حضرت امام چه عکس العملی داشتند؟

وقتی خواندن مقاله را تمام کردم و کمی ایستادم، حضرت امام سرشان را با بالا آوردند و با یک دنیا احترام و بزرگواری که حقیر لایق آن نبودم فرمودند: آقای حججی فرمایش هایتان تمام شد؟ عرض کردم بله آقا! آن وقت طی صحبتی ما را مورد عنایت و محبت قرار دادند و خطاب به آقایان روحانیون و طلاب، قریب به این مضمون فرموند: مردم بیدار شده اند، شاهدش همین مردم آذربایجان و مردم میانه که از خواسته های مراجع حمایت کرده اند و طومار فرستاده اند! بعدش خطاب به دولتمردان رژیم فرمودند: بدانید که مردم مخالف این اوضاع و احوال و کارهایتان هستند. مصوبات خلاف شرع و خلاف قرآن و خلاف قانون شما را قبول نخواهند کرد. پس از پایان فرمایش حضرت امام طومار را تقدیم محضرشان کردیم. آمدیم منزل و بعد از صرف غذا و استراحت، بعداز ظهر همان روز به محل تدرس آقای شریعتمداری رفتیم تا طومار ایشان را هم تقدیم کنیم.

حاج آقا در صحبت هایتان اشاره کردید، به گرفتن اجازه از حضرت امام، اینطور که ما تحقیق و جستجو کردیم، این نخستین اجازه نامه ای است که حضرت امام صادر کردند! این مسأله ی مهمی است! با توجه به اینکه حضرت امام هیچ وقت دنبال مرجعیت و مطرح شدن نبودند و حاضر نبودند وارد صحنه شوند، تازه ماه ها بعد با فشار دوستان و عده ای از علاقه مندان و یقین به اینکه مقلدانی دارند، اجازه دادند رساله عملیه کوچک «نجاة العباد» در سطح محدود منتشر شود! حال چگونه شما توانستید چندی بعد از فوت آقای بروجردی این اجازه نامه را بگیرید؟ از طرفی آن زمان ها بین ترک زبان ها بیشتر آیت الله شریعتمداری مطرح بود تا حضرت امام!

در پاسخ به این سؤال حرف زیاد است. اولاً اینکه چرا از ایشان اجازه گرفتم! چون که امام را می شناختم، شجاعت و سلامت نفس ایشان را در جریان مبارزات دیده بودم، آن کتاب کشف اسرار و سخنرانی ها و پیامها را دیده بودم به همین خاطر علاقه مند به او بودم. روحیه ایشان را هم می دانستم که تا آیت الله بروجردی زنده بود اصلاً در قید و بند مرجعیت و مطرح شدن نبودند، بعدش هم همینطور بود، ولی من بخاطر آن روحیه و اخلاق و رفتار خاص خودم، به قول بعضی آقایان پررویی و زبلی خودم، نامه ای نوشتم و خدمت امام بردم و ایشان هم لطف کرده با خط خودشان آن را تأیید کردند و این نخستین اجازه نامه ای(فقهی) است که حضرت امام در طول مرجعیت خود صادر کردند.

جریان رفراندوم و انقلاب شاه و ملت را هم کمی توضیح بفرمایید.

بعداز نتیجه مبارزات روحانیت و مراجع و پشتیبانی مردم که منجر به لغو لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شد، در اوایل زمستان 1341 لوایح ششگانه دیگری تحت عنوان انقلاب سفید شاه و مردم به تصویب دولت و مجلس رسید و باز به دلیل مغایرت اغلب آن با موازین شرعی و قانونی مورد مخالفت مراجع معظم تقلید قرار گرفت. از جمله حضرت امام مثل قبل شدیداً مخالفت کرد و پیام ها و سخنرانی ها کرد! اما به خاطر کنار کشیدن و کوتاه آمدن بعضی ها و فرصت و فاصله کم نسبت به مسأله قبلی، دستگاه حاکمه و شخص شاه کوتاه نیامد و طی رفراندومی لوایح جدید را به آرای عمومی گذاشت و با اعلام رسمی خودشان، با حدود 6 میلیون رای مردم به تصویب رساند. با اینحال حضرت امام کوتاه نیامد. در حرکتی ابتکاری با همکاری سایر مراجع، عید نوروز سال 1342 ش، را که مصادف با شهادت امام جعفر صادق(ع) هم بود، به عنوان اعتراض به این لوایح، عزای عمومی اعلام کردند و با نوشتن پیامها و اعزام هیئتهای چند نفره به شهرستانها، علمای بلاد را موظف نمودند که به طور هماهنگ در روز شهادت امام صادق(ع) مجلس روضه تشکیل دهند و با سخنرانی های روشن گرانه، مردم را با مسایل روز و رخدادهای اخیر آشنا سازند و صدای اعتراض خود را به گوش شاه و دولتمردان برسانند. میانه هم مثل سایر شهرها! چند روز مانده به عید، هیئت مذکور وارد شهر شد و جلسه توجیهی در حضور همه علمای شهر تشکیل گردید. در این جلسه، طی صورتجلسه ای آقایان علمای میانه تعهد کتبی دادند که در روز شهادت، هر کس در مسجد خود به منبر برود و در این باره صحبت کند. وقتی روز موعود فرا رسید، همه آقایان مجلس تشکیل دادند و به منبر هم رفتند، اما هیچوقت وارد جزئیات و کنه قضیه نشدند و زود سر و ته مجالس را جمع کردند.

از بهمن ماه 1341 تا آخر اردیبهشت ماه 1342 حدود چهارماه مبارزه علما بر ضد لوایح ششگانه همچنان ادامه داشت. شاه هم با توسل به رفراندوم آنچنانی، بر قانونی بودن آن پافشاری می کرد، تا اینکه ماه محرم فرا رسید و فرصت مناسب پیش آمد. این ایام مصادف بود با اول خرداد 1342. حضرت امام خواستند کمال استفاده را از این فرصت ببرند. لذا با صدور بیانیه ای مردم را به ایستادگی و مقاومت در برابر حکومت استبدادی فراخواند و از گویندگان و وعاظ خواستند از ماه محرم برای پیشبرد اهداف نهضت استفاده کنند و همه از روز هفتم محرم به طور منظم سخنرانیهای خود را بر ضد رژیم آغاز کنند.

از جریان 15 خرداد چیزی به یاد دارید؟

در این ایام من میانه بودم. معمولاً بعد از دهه عاشورا مجالس سخنرانی و عزاداری عمومی تمام می شود و گاهی در منازل ادامه پیدا می‌‌کند، ولی آن سال از قم خبر رسید که حضرت امام خمینی روز عاشورا در مدرسه فیضیه بیانات مهمی را بر ضد انقلاب سفید شاه و اسرائیل و آمریکا ایراد کرده و به دنبال آن ماموران ساواک، شبانه به منزل حضرت امام هجوم آورده و ایشان را دستگیر و به تهران انتقال داده و زندانی کرده‌اند. از همه مهمتر، شایع شده بود که شاه در صدد است آقای خمینی را محاکمه کرده و اعدام کند. این خبر همه ما را به وحشت انداخته بود. مراجع بزرگ تقلید از قم و مشهد عازم تهران شدند و علمای شهر میانه هم، فردی و گروهی برای اعتراض به تهران سرازیر شدند. بعد از این دستگیری بود که قیام تاریخی پانزده خرداد قم، ورامین و تهران و بعضی از شهرهای دیگر به وقوع پیوست و صدها نفر به شهادت رسیدند.

در این حال مردم میانه نیز به ما مراجعه می کردند و مدام از سرنوشت حضرت امام خمینی سراغ می گرفتند. بنده در این ایام هرچند که به طور غیرمستقیم تحت مراقبت بودم، ولی احساس وظیفه می کردم و برای آگاهی از وضع حضرت امام و تبادل نظر با مراجع و علمای مهاجر در تهران، از میانه خارج شده به سوی تهران حرکت کردم.

بعدش چند روزی به قم آمدم، به بیت حضرت امام رفتم و با حاج آقا مصطفی دیدار کردم و همینطور در خدمت حضرات آقایان بزرگوار شیخ حسن صانعی، شیخ یوسف صانعی، حسین علی منتظری، علی مشکینی و ابطحی بودم. بعد از گفتگو و تبادل نظر برای ادامه مبارزات و روشنگری مردم، دوباره به شهر میانه بازگشتم.

حاج آقا حججی در دوران تبعید حضرت امام هم شما دست از مبارزه برنداشتید و ارتباط خودتان را با امام ادامه دادید و چندین نامه به امام ارسال کردید و پاسخ گرفتید؟

بله همینطور است! فعالیت انقلابی خود را بعداز تبعید امام متوقف نکردم! لذا زندان رفتم، تبعید شدم، سختی ها و زجرها کشیدم، خانواده، بخصوص خانمم خیلی سختی کشید ولی دست از امام و مبارزه بر نداشتم. امام وقتی نجف بودند، نامه های زیادی نوشتم که بعضی از آنها به دستشان می رسید و لطف کرده جواب می دادند، بعضی از نامه ها هم ظاهراً نمی رسید و ساواک مصادره می کرد و من بعد انقلاب این را فهمیدم. الآن بعضی از نامه های من که نوشتم و ارسال کردم و به امام نرسیده ولی در اسناد ساواک موجود است. در اسناد ساواک امام هم آمده است.

در سال های 56 و 57 هم فعال بودیم. در مراسم های چهلم های معروف، بخصوص چهلم شهدای 19 دی قم و 29 بهمن تبریز در شهر میانه مراسم گرفتیم و راهپیمایی کردیم.

حاج آقا مثل اینکه در پاریس هم خدمت حضرت امام رسیدید و مدتی هم آنجا بودید! از عکس هایی که امام دارید، معلوم است، کمی در این باره توضیح دهید.

بنده نزدیک به یک ماه در نوفل لوشاتو و در خدمت حضرت امام بودم و در امور روزانه اقامتگاه به دوستان کمک می کردم. آنجا با افراد و شخصتی های مختلف انقلابی که بعضاً خارج ایران بودند، آشنا شدم. از جمله با آقای موسوی خوئینی ها، شهید محمد منتظری و...

حضرت امام روزها از اتاق بیرون می آمدند و در محوطه ای باز در زیر درخت سیب و روی زیرانداز به طور خیلی ساده می‌نشستند و اکثر ملاقات و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های ایشان همانجا انجام می گرفت. نماز ظهر و عصر را هم همانجا اقامه می‌کردند و نماز مغرب و عشا را در فضای بسته و درون اتاق به جای می‌آوردند و معمولاً بعداز نماز هم سخنرانی می کردند.

به یاد دارم که غذای اقامتگاه حضرت امام در نوفل لوشاتو اغلب تخم مرغ آب پز بود و رئیس آشپزخانه هم شهید حاج مهدی عراقی بود. شهید عراقی آدم شریف، سالم، با کمالات و با اخلاقی بود. یک روز خدمت‌شان عرض کردم! آقای عراقی! هر روز که نمی‌شود تخم مرغ خورد. این شکم‌ها خشک شده. گفت: چه کار کنیم؟ با چی از میهمان‌ها پذیرایی کنیم؟ گفتم: مثلا یک روز آبگوشت بدهید و... شهید عراقی گفت: آقای حججی! آبگوشت پول می‌خواهد. گفتم: چقدر پول لازم دارید؟ گفت: برای یک وعده آبگوشت حداقل پول یک گوسفند لازم است. بالاخره چون ایام عید قربان هم بود من مبلغ یکهزار تومان پول یک گوسفند قربانی را به وی دادم. ایشان هم بلافاصله رفت یک گوسفند خرید و شبانه به کمک دوستانش آن را ذبح کردند. و ناهار روز بعد آبگوشت خوبی تهیه کردند.

بعداً مرحوم آیت‌الله اشراقی، داماد حضرت امام، نقل می کرد موقعی که ناهار آماده شد و حضرت امام در اندرونی بر سر سفره نشستند، وقتی نگاهشان به غذا افتاد، پرسیدند: این آبگوشت از کجا آمده است؟ آقای اشراقی ماجرا را برای امام تعریف می کند. اما حضرت امام کمی ناراحت شده و برافروخته می شوند و می فرماید: اولاً آقای حججی میهمان ماست و ما میزبان او هستیم نباید می گذاشتید ایشان خرج کند، ثانیاً برابر قانون کشور فرانسه، ذبح کردن حیوانات در خانه ها ممنوع است و نباید شما برخلاف قانون فرانسه عمل می کردید!

وقتی آقای اشراقی آمدند و این را برای ما نقل کردند، همه آقایان تحت تاثیر قرار گرفتیم و خیلی برایمان آموزنده بود که حضرت امام اینقدر حتی برای قوانین کشورهای بیگانه احترام قائل هستند.

به هر حال، نزدیکی های ماه محرم بود. یک روز به خدمت حضرت امام رسیدم و از ایشان کسب تکلیف کردم و خواستم اگر اجازه بدهند به ایران بازگردم. ایشان ضمن اینکه بنده را مورد تفقد و محبت قرار دادند و تشکر کردند، فرمودند: چون ماه محرم در پیش است و مردم به سخنرانی و روشنگری روحانیون احتیاج بیشتری دارند بنابراین لازم است به ایران و منطقه خود برگردید و مردم را به مبارزه با رژیم سلطنتی و شخص شاه آماده سازید و بعد فرمودند: سلام مرا به همه علمای شهرستان میانه و به همه ارادتمندان اسلام و انقلاب، خصوصاً خانواده‌های شهدا و مجروحان و مصدومان انقلاب برسانید.

وقتی به ایران آمدم و وارد شهر میانه شدم، با استقبال پرشور مردم، به ویژه جوانان انقلابی مواجه شدم. چند روز به طور مرتب، رفت و آمد مردم به منزل ادامه داشت. جوانان با ایمان می آمدند و از وضعیت حضرت امام و از پیام و توصیه ایشان سوال می کردند و بنده نیز به طور واضح و مشروح نظرشان را مبنی بر ادامه مبارزه با رژیم پهلوی به آنان گوشزد می کردم. و بعدش هم به تبریز رفتم و به حضور حضرت آیت‌الله شهید قاضی طباطبایی رسیدم و سلام حضرت امام را به ایشان هم رساندم.

حاج آقا سؤال آخر ما باشه، به مسؤلیت ها و فعالیت های بعداز پیروزی هم اشاره‌ای بکنید.

در روزهای اوج انقلاب و نزدیک به پیروزی، روزهای خیلی خوبی بود و به یاد ماندنی! آن ایام با اینکه شاه فرار کرده بود، مهره های رژیم شاهنشاهی هنوز راس کار بودند و به هر جنایتی دست می زدند، بنابراین وقتی حضرت امام اعلام کردند که به ایران تشریف می‌آورند عوامل رژیم و در راس همه شاپور بختیار به تکاپو افتاد تا به هر طریق ممکن مانع این کار بشود.

برخلاف همه این جوسازی‌ها، بنده چند سخنرانی در این ایام داشتم، ضمن این‌که خواستار بازگشت هرچه زودتر حضرت امام بودم، به طور مرتب اعلام می‌کردم که ان شاءالله در آینده نزدیک با تعدادی از مردم داوطلب و جوانان انقلابی میانه به نمایندگی از عموم اهالی شهر به استقبال امام به تهران خواهیم رفت.

لذا از چند روز قبل حدود پنج - شش اتوبوس مهیا کردیم و بعداز ظهر روز 11 بهمن به همراه عده ای از روحانیون، بازاریان محترم، فرهنگیان، کشاورزان و از سایر طبقات و مردم عادی که واقعا با یک دنیا شهامت و شجاعت داوطلب این مسافرت تاریخی و در عین حال خطرناک بودند، به تهران آمدیم. واقعاً با توجه به فضای سیاسی آن روز؛ مسافرت پردرد سر و خطرناکی بود.

در راه چون امنیت نبود و احتمال داشت که مورد تعقیب عوامل رژیم باشیم برای غذا اصلاً توقف نکردیم. هرکس مقداری نان و پنیر آورده بود، همان داخل ماشین باصفا و صمیمیت صرف کردیم و بالاخره با یک دنیا عشق و محبت صبح اول وقت به تهران رسیده و خودمان را با هزار زحمت و سختی به بهشت زهرا رساندیم.

پس از انقلاب هم در پست‌ها و مراکز مختلف فعالیت داشتم، از فعالیت در تشکیل کمیته انقلاب تا تشکیل سپاه و حضور مستمر در جبهه های جنگ، و از امامت جمعه میانه گرفته تا نمایندگی مجلس و...

حاج آقا تشکر می کنیم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.