همه چیز این جنگ، امام بود. همه چیز با او تعریف می شد. معیار و الگو , دستور او بود. علاقه مندی همه به او بود. معیار سنجش دیگر افراد هم امام بود. این که امام راجع به وزیر،وکیل،رییس جمهور و نخست وزیر چه نظری دارد، مهم بود.. اگر بسیجی در جنگ بود، برای این بود که امام به او دستور داده بود.

از اهالی تیپ سید الشهدا(ع) در خیبر است و از بیست سالگی عازم جبهه شده است. پنج سالی را در جبهه بوده و تنها برادرش از عوامل اطلاعات عملیات سید الشهدا بوده که در اثر مجروحیت عملیات کربلای دو به شهادت رسیده است. قبل از جنگ هم در یکی دو عملیات در کردستان شرکت کرده بود.

جانبازی هم دارد ولی دنبالش را نگرفته و می گوید اگر دنبالش بروم فکر می کنم درصد خوبی باشد!

فتح المبین،رمضان، والفجر دو، خیبر، بدر، عملیاتهایی است که حضور داشته ونامشان را به یاد دارد. می گوید: حلبچه آخرین جایی بود که در کار عملیاتی شرکت کردم و بعد از آن شیمیایی شدم و مدتی هم چشم هایم نمی دید تا اینکه از دور خارج شدم. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم، در روزهای آخر جنگ در عملیات مرصاد هم شرکت کردم... وی تنها برندگان این جنگ را بسیجیان شهید می داند و می گوید این جنگ همه معادلات جهانی را بر هم زد و برخلاف همه جنگ ها ژنرالهای ستاره دار نداشت. ... بعد از اتمام مصاحبه اصرار می کند که همانند همان بسیجی های گمنامی که هیچ کس آنها را نمی شناخت ‌این مصاحبه را هم بی نام ونشان کار کنیم.

این رزمنده و جانباز دوران دفاع مقدس در گفت و گویی با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، درباره عملیات خیبر و بدر،‌ گفت: خیبر در زمستان 62 و بدر در زمستان 63 شروع شد ولی هر دو در یک منطقه بودند و با تغییراتی هر دو از جزیره مجنون انجام شد. در عملیات خیبر و بدر همیشه من نفر سید الشهدا بودم. قبلا تیپ مستقل سید الشهدا بود که بعدا لشگر سید الشهدا شد. حاج همت یا حاج عباس کریمی را هم دیدم و با حاج عباس کریمی سلام علیکی داشتیم. ولی هیچ گاه درلشگر بیست و هفت نبودم.در آن زمان افرادی که در تیپ سیدالشهدا(ع) بودند همیشه در همان لشگر و کسانی که درلشگر بیست و هفت بودند همیشه همان جا بودند. اما اتفاقا بهترین دوستان من از لشگر بیست و هفت هستند.

وی با بیان اینکه در خیبر درگیر خط پدافندی وکارهای علمیاتی بودیم،‌اظهار کرد: بعد از عملیات خیبر ازدواج کردم. فرماندهی تیپ سید الشهدا، رستگار بود.که ایشان دومین فرمانده سید الشهدا بود. اولین فرمانده ی سید الشهدا حاج علی موحد بود که یکی از دست های ایشان از مچ قطع بود. ایشان اولین فرمانده سید الشهدا بود که بعد از ایشان رستگار آمد که در بدر هم شهید شد. در اولین عملیاتی که در سید الشهدا رفتم حاج علی موحد شهید شد. گرچه حاج علی موحد قبل از اینکه شهید شود از فرماندهی تیپ رفت و رستگار آمد. اما تا زمانی که زنده بود او دستور می داد. در خیبر هم که رستگار، فرمانده ما بود. افراد زیادی در خیبر بودند که عده ای شهید شدند و عده ای هم که زنده هستند مثل من. از کسانی که باید نامی از آنها برد سلیمان طرقی بود که در عملیات خیبر هم بود.

وی با اشاره به موقعیت جغرافیایی عملیات خیبر، اظهار کرد: جزیره مجنون، جزیره ای بود که عراقی ها به صورت دستی درست کرده بودند و جزیره واقعی نبوده است. اتصال این جزیره به خشکی، با پلی که بعد ها به پل خیبری معروف شد صورت گرفت. این پل با ابتکار و ابداع ایرانی ها بود و رزمنده ها آن را درست کرده بودند. قطعاتی را روی یونولیت سوار می کردند و بهم پیج می کردند بعد با این پل که ساختند، عملیات برنده شد و وارد جزیره ی مجنون شدیم.

نامگذاری عملیات خیبر

این رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس درباره دلیل نامگذاری این عملیات به نام خیبر، عنوان کرد: به نظرم این نامگذاری به دلیل پلی بود که از نظر ذهنی شبیه سازی شده بود به "در" خیبر که حضرت امیر المومنین (ع) آن را از جای برداشت. شاید با این ذهنیت این نامگذاری شده است. قبل از آن عملیاتها را والفجر نامگذاری می کردند که بعد از آن ناگهان خیبر مطرح شد. بعد از خیبر نام و نوع عملیاتها تغییر کرد.البته اسم در عملیات جنبه تبلیغاتی دارد. بسیار هم خوب است که نشان دهد در عملیات چه کار بزرگی انجام شده است. حدس می زنم شاید به خاطر اینکه شباهتی در ذهن از خیبر و صدر اسلام ایجاد کند، این نامگذاری صورت گرفته است.

وی افزود: در خیبر، یک فاصله ی آبی بین خشکی، تا جزیره ی مجنون بود که با پل هایی که ابتکاری بود پرشده بود. با ماشین می توانستیم از روی این پل ها عبور کنیم ولی نباید با سرعت زیاد حرکت می کردیم.موتور و نفر هم عبور می کردند و فقط یک طرفه باید حرکت می کردیم. در واقع یونولیت با ضخامت زیادی بود که پل سازی را روی آن انجام دادند و شناور و قطعه قطعه بود که بهم وصل می شد تا به خشکی می رسید که بعدا به صورت یک جاده وصل شد و دیگر از آن پل استفاده نشد.

آن روزها متفاوت بود و اگر سالها عبادت کنم هم به شرایط آن روزها دست نمی یابم

وی در توصیف فضای آن روزهای عرصه دفاع مقدس،گفت: آن روزگار، بسیار متفاوت بود. همه با یکدیگر خیلی بیشتر از دوست، و برادر بودند. همه چیز متفاوت بود. نمی توان کلمه ای برای توصیف آن روزها پیدا کرد. همه به هم احسان داشتند و سخاوتمند و بخشنده و متواضع بودند و حتی خیلی بالا تر از این حرفها بود. روحیات بچه ها و اوضاع و تفکراتشان متفاوت بود. شاید دیگر آن شرایط تکرار نشود. همیشه با خود می گویم حتی اگر تا آخر عمرم هم عبادت کنم نمی توانم به آن شرایط دست یابم چرا که شرایط ویژه ای بود. روابط بچه ها فراتر از فضای دوستی، برادری و صمیمیت بود.

وی ادامه داد: نظر بنده این است که آن دیدگاهی که در جنگ وجود داشت،‌ به شهادت رسید. بعد از انقلاب سه موضوع ارزشی داشتیم. یکی وجود حضرت امام، دوم تحکیم نظام جمهوری اسلامی و سوم هم معنویات ناشی از جنگ بود. انگار امام که رفت، همه چیز را با خود برد. تحکیم برخی مواضع نظام جمهوری اسلامی هم که به دست تئوریسین های انجمن حجتیه افتاد و از معنویت جنگ هم فقط یک چفیه باقی ماند که بعضا از آن استفاده می شود. من نمی خواهم کسی را زیر سوال ببرم ولی چیزهایی که می بینیم و می شنویم و آنچه که هست با آنچه فکر می کردیم، ‌هیچ قرابتی ندارد. البته‌ شاید شرایط آن روزگار ویژه بوده است و همه مرگ را از نزدیک می دیدند و الان نمی بینند، شاید چیز بزرگتری به نام شهادت وجود داشته است که در کنار آن افراد به چیز دیگری فکر نمی کردند. البته من ادعایی ندارم، ولی آنچه که اتفاق افتاده تعریف می کنم.

بسیجی داوطلب بود و به دستور امام آمده بود

وی درباره فرهنگ بسیجی اظهار کرد:فرهنگ بسیجی آن زمان خاص بود،بسیجی هایی که به جبهه می رفتند، مشخصاتی داشتند که امروز نمی بینیم. حضرت امام بسیج را تشکیل داد و افرادی که بسیجی شدند همه به دستور امام آمده بودند. بسیجی یک آدم معمولی بود و از مردم کشور خودمان بود. و از همه رده های سنی اعم از جوان، پیر و میانسال و از هر شغل و منسبی در میانشان بود،‌از سرهنگ بازنشسته ارتش تا جوان محصل و دانشجو. بسیجی داوطلب بود و به دستور امام آمده بود.

این رزمنده ادامه داد: گاهی در مورد بسیجی های آن روزها اغراق می شود که این به درد فیلم های سینمایی می خورد. بسیجی یک انسان معمولی بود. پشت سنگر یا زمانی که آماده ی عملیات می شد همچون جوانان شیطنت می کرد و جنب و جوش داشت. مسن ترها با یکدیگر صحبت می کردند و سیگاری می کشیدند و گپی می زدند... و در واقع ویژگی که می توانم از بسیجی آن روزها و آنچه دیدم بگویم،‌ این است که بسیجی مسلمانی بود که به انقلاب اعتقاد و دستور امام را قبول داشت و آمده بود تا دفاع کند. ممکن بود یکی برای دفاع از آب و خاک آمده باشد، یکی هم برای اطاعت از دستور امام و دفاع از انقلاب آمده بود. هر کسی می توانست در ذهن خود چیزی داشته باشد ولی در کل امام دستور داده بود که آن ها آمده بودند.

این گونه بود که بسیجی ها و سپاهیان آمدند و لشگرها را تشکیل دادند و عملیات ها انجام شد.

این همه عملیات شده و این همه شهید تقدیم مملکت شد و خانواده ها داغدار شدند و اتفاقات ناگواری مثل موشک باران و بمباران شهرها صورت گرفت تا سر سوزنی از مملکت ما کم نشود و این در کل یعنی موفقیت همه عملیات ها.

کلیه عملیاتها موفق بودند و درهیچ عملیاتی شکست نخوردیم

جنگ ما، دست 17-18 ساله ها می چرخید


وی با بیان اینکه به اعتقاد من کل عملیاتها موفق بوده اند،‌ خاطرنشان کرد: اگر هدف گذاری کرده بودیم و به آن هدف نرسیدیم، این یعنی عدم موفقیت . ولی موفق بودیم چرا که به هدف گذاری ها رسیدیم. اگر هدف گذاری جنگ این بود که به کربلا برسیم، بله نشد.این را قبول دارم ولی در مجموع من اعتقاد دارم که درهیچ عملیاتی شکست نخوردیم. البته در جنگ اشکالاتی داشتیم. افرادی که در جنگ بودند داشتند سعی و خطا می کردند. سن بالاترین فرمانده ها 26-27 سال بود. جنگ دست 17-18 ساله ها می چرخید و طبیعتا ممکن است در آن خطا هم باشد. افراد تجربه کافی نداشتند و هیچ کدام دوره ی جنگی ندیده بودند و دوره های دو سه ماهه بسیجی می دیدند و در جنگ شرکت می کردند. با این سن و سال وتجربه بدیهی بود که اشکالاتی وجود داشته باشد ولی در کل چیزهای زیادی در جنگ به دست آمد و مهم این بود که یک وجب از خاک ایران جدا نشد. این در حالی بود که اوایل جنگ بخش عظیمی از شهرهای بزرگی مثل خرمشهر تصرف شده بود. آبادان محاصره بود، قصر شیرین تصرف شده بود و نفت شهر هم در اختیار آن ها بود و هویزه هم تصرف شده بود و حتی تا نزدیکی های اهواز آمدند ولی همه این ها عقب رفتند که این ها ثمره ی ایثار گری و فعالیت بچه ها بود.

آن روزها تنبیه در یک گردان، اخراج از گردان و جبهه بود که رزمنده ها برای آن گریه و زاری می کردند


وی افزود: لازم نیست، درباره بسیجی ها غلو و اغراق شود و نباید حال و احوال بسیجی های آن روزها را بزرگنمایی و دست نیافتنی کنیم. گاهی در این باره دچار افراط و تفریط می شویم. زمانی رزمنده ها و اهالی جنگ بسیار مقدس شدند و گفتند بسیار دست نیافتنی هستند و زمان دیگر برایشان فیلمی ساختیم و شاهد روایتی بودیم که معتاد و قاچاقچی و زندان رفته و چاقو کش و افرادی که دلقک بازی درمی آورند و پاسور بازی می کنند را به عنوان جبهه‌ای‌ها نشانمان می دهد.

فیلم [...] ناجوانمردانه بود

وی با بیان اینکه سزاوار نبود فیلم [...] ناجوانمردانه به نام بسیج انداخته شود، گفت: چرا که چنین چیزی نبود، من در گردان های بسیجی ها بودم. حتی در راحت ترین گردان ها کسی جرات بی ادبی نداشت. من به چشم خودم دیدم. آن رزوها تنبیه در یک گردان، اخراج از گردان و جبهه بود. یعنی اخراج از جبهه و گردان، تنبیه بزرگی بود که برای آن گریه والتماس می کردند. افرادی واسطه می شدند که رضایت فرمانده گردان را بگیرند که این تنبیه را انجام ندهد. آن وقت در چنین فضایی آیا یکسری قاچاقچی و چاقو کش و زندان رفته و معتاد و دزد می توانند در کنار روحانی گردان پاسور بازی کنند. این ناجوانمردانه بود. زمانی هم اغراق می کردند که فلان بسیجی انسان عارف مسلکی بوده است البته آن اشتباه فقط این اشکال را داشت که کمی دروغ و زیاده گویی بود. البته افرادی هم بودند که تا صبح نماز شب می خواندند و عبادات سخت می کردند ولی این ها آدم های خاصی با شرایط ویژه ای نبودند. آدم های معمولی و دوست داشتنی بودند. سعی می کردند مستحباتی انجام دهند.

کسی را ندیده ام که مثل شهید محمود نوریان عبادت کند

این جانباز جنگ،‌ خاطرنشان کرد: شهید محمود نوریان که فرمانده تخریب سید الشهدا بود، وی درعملیات خیبر و بدر هم بود، وی شهید بزرگواری بود که من مطمئنم بعد از وی کسی را ندیدم که مثل او عبادت سخت کند... ولی همه به این شکل نبودند. وی کاری را انجام می داد که فقط با اعتقادی که او داشت می شد این کار را انجام داد، وی روی مین ضد تانک می نشست و آن را خنثی می کرد. مین ضد تانک را اگر از روی زمین بر می داشتی منفجر می شد. ایشان روی مین می نشست زیر آن را خالی می کرد و چاشنی را خارج می کرد.که فکر می کنم روی مین هم به شهادت رسید. محمود نوریان به عبد الله معروف بود، من همیشه احساسم این بود که از شهید عبد الله بسیار پایین تر هستم. الان هم که به شهادت رسیده است این حس خیلی بیشتر شده است..خیلی ها در آن یگان این حالت را نسبت به ایشان داشتند.

وی افزود: در کل وقتی بگویند فلانی اینگونه بود و آن گونه بود و این ها خودشان را روی مین می انداختند و شب تا صبح نماز می خواندند، کمی قابل قبول بود و خسارتی هم نداشت ولی اگر روزی بگویی که آن انسان بسیجی عارف مسلک دزد و قاچاقچی بوده است و یک شبه در جبهه خوب شده است غیر قابل قبول است. به عنوان مثال، گاهی برای گفتن "دمت گرم" هم بچه ها تنبیه می شدند و باید به تیر پرچم دست می زدند و بر می گشتند. یعنی آن فرد را تنبیه می کردند. آن وقت در چنین محیطی تصور کنید همه روی تختی نشسته اند و پاسور بازی می کنند. چیزی که در فیلم نشان مردم دادند آن هم برای نسلی که جریانات جنگ را درک نکرده است و برای خانواده هایی که جنگ را درک نکرده اند ، ناجوانمردانه بود. من به سهم خودم هیچ وقت کسانی را که اجازه دادند چنین فیلمی ساخته شود را نمی بخشم و خدا کند که منظورشان خراب کردن بسیجی نباشد.

این رزمنده با بیان اینکه بسیجی‌ها با هم رفیق و صمیمی بودند، اظهار کرد: جوانان شیطنت می کردند و بسیار شاد و شاداب بودند. یکی از چیزهایی که آنجا می دیدم، این بود که آنجا بسیار راحت و با نشاط بودیم. احساس خوبی هم داشتیم،کسی حس سخت گیری نداشت. برای اینکه کسی از حدش تجاوز نکند، تنبیهاتی هم وجود داشت. نمونه اش این که اگر کسی رفتار مطلوب گردان را رعایت نمی کرد می‌گفتند اخراجت می کنیم و او برای اخراج نشدن، گریه می کرد، محیط شادابی بود. خیلی به ما خوش می گذشت.. من خاطرات شیرین ولذت بخشی دارم. آنجا اصلا برای بچه ها فشار و سخت گیری در کار نبود و همه لذت می بردند.
وی که برادرش از شهدای دفع مقدس است، بااشاره به جشن ازدواجی که در منطقه گرفت، عنوان کرد: من جشن ازدواج نداشتم، وقتی وارد منطقه شدم به شهید رستگار گفتم که عقد کرده ام. گفت پس اینجا چه می کنی؟ گفتم رفتم عقد کردم آمدم. گفتند شیرینی آن چه می شود؟ وقتی از اهواز خارج می شدیم جایی وجود داشت به نام پادگان حمید که در جاده خرمشهر بود. از آنجا به سمت منطقه ای می رفتیم که به جزیره مجنون می رسید. در سمت چپ روبروی ایستگاه حمید، اردوگاه سید الشهدا بود. رستگار پرسید برای شیرینی چه کار می کنی؟ گفتم می خواهید برویم شام بخوریم. همه را خبر کردند و سوار ماشین شدیم و به اهواز رفتیم و به آن ها به عنوان شیرینی شام دادم و خیلی به ما خوش گذشت. زمان جنگ در اهواز همه نوع غذا نداشتند.دو سه تا غذا بیشتر نبود. آنجا همه بچه ها کوبیده سفارش دادند،یکی از بچه ها که بعدا شهید شد گفت من غذای دیگری می خواهم که گفتند باقالی پلو هم دارم و باقالی پلو سفارش داد که همه اول غذای او را خوردند.

همه چیز این جنگ ، امام بود

معیار و الگو، دستور امام بود


این رزمنده گفت: همه چیز این جنگ ما، امام بود. همه چیز با او تعریف می شد. معیار و الگو، دستور او بود. علاقه مندی همه به او بود. معیار سنجش دیگر افراد هم امام بود. این که امام راجع به وزیر،وکیل،رییس جمهور و نخست وزیر چه نظری دارد، مهم بود.. اگر بسیجی در جنگ بود، برای این بود که امام به او دستور داده بود.

بسیجی هایی که به شهادت رسیدند، برنده شدند

جنگ ما ژنرالی نداشت

وی ادامه داد: در تمام جنگ ها دو جبهه پیروز وجود دارد و یک شکست خورده. درتمام جنگ ها ژنرال و سیاست مدار می برد. سربازی که کشته می شود و خانواده اش شکست می خورند. سیاست مدار،رفت و آمدهای سیاسی می کند و مذاکراتی انجام می دهد حال چه خاکی از دست بدهد و چه خاکی به دست آورد فرقی نمی کند. ژنرال بعد از هر جنگی چه شکست بخورد و چه پیروز شود، درجه می گیرد. سربازی که کشته می شود چون جوان فامیلی است، نان آور خانواده ایست، عصای دست خانواده است و وقتی کشته می شود هم خودش جوان ناکام می شود هم خانواده اش ضربه می خورند. جنگ ما این معادله را به هم زد. اگر دقت کنید به نظرم جنگ ما یک جبهه پیروز داشت که همه در آن شکست خوردند و به نظرم بسیجی هایی که به شهادت رسیدند برنده شدند. چرا که امامی دستور داده بود، برویم و رفتند و برنده شدند. جنگ ما ژنرالی نداشت. بسیجی ها برنده شدند.

وی درباره عملیات بدر با بیان اینکه منطقه عملیات همان منطقه خیبر بود؛ اظهار کرد: آن موقع موضوعی پیش آمد که فعالیت جدی نداشتم اما در منطقه بودم.

حاج همت ابهت خاصی داشت

این رزمنده دوران دفاع مقدس درباره ابعاد شخصیتی،‌ فرماندهان بدر و خیبر ، اظهار کرد: حاج همت ابهت خاصی داشت.این یک قضیه ذاتی بود. نه اینکه کسی از او بترسید،اما ویژگی هایی داشت که انسان خجالت می کشید. مثلا من با حاج محمود نوریان هیچ گاه جرات شوخی کردن نداشتم ، با هم رفیق بودیم اما آنقدر فایل بزرگی برای ایشان در ذهنم باز کرده بودم که به خودم جرات شوخی کردن با او را نمی دادم. حاج همت هم چنین بود . یکبار پیش آمد که در جلسه ای با او صحبت می کردیم احساس می کردم که خیلی بزرگ است .این حس را داشتم که زیاد نمی توان نزدیکش شد. اما حاج عباس کریمی برخلاف او خودمانی و راحت بود و شرایطی داشت که احساس می کردی می توانی نزدیکش شوی.

این رزمنده، گفت: شاید یکی از نزدیکترین افراد به حاج همت،حاج عباس کریمی بود. با اینکه در لشگر نبودم به قرارگاه که رفته بودیم دیدم راجب به این موضوع صحبت می کنند که حاج همت شهید شده است و چه کار کنیم ؟دیدم که می گویند کسی را بگذاریم که بپذیرند. چرا که پذیرش شخص جایگزین حاج همت خیلی سخت است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.